خدا بود و دیگر هیچ نبود
شهید دکتر مصطفی چمران

 69) از فرمان دهی دستور دادند "پل را بزنید." همه ی بچه ها جمع شدند، چند گروه داوطلب. دکتر به هیچ کدام اجازه نداد بروند. می گفت "پل زیر دید مستقیم است." صبحی خبر آوردند پل دیگر نیست. رفتیم آن جا. واقعا نبود. گزارش دادند دکتر و گروهش دیشب از کنار رود برمی گشتند می خندیدند و برمی گشتند.

 
70) اصل ایده بود اصلا. لوله را دو تا سوراخ می گرد و می گفت "میخ بذارید این جا، می شه خمپاره". می شد.
 
71) ناهار اشرافی داشتیم ؛ ماست. سفره را انداخته و نینداخته، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره.یکی می پرسید "این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟"
 
72) یک بند داد می زدم. گریه می کردم. کنترل خودم را از دست داده بودم. همه هم نگران اسلحه ای بودند که دستم بود. دکتر رسید و یک کشیده ی محکم زد زیر گوشم.فکر کنم تنها کشیده ای بود که توی عمرش به کسی زده بود.


           
دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 20:54
مسعود

با کلیک بر روی لینک زیر صفحه دانلود پانزده سخنرانی از شهید دکتر مصطفی چمران را مشاهده خواهید کرد .

ذانلود مجموعه سخنرانی های شهید چمران



           
چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:شهید چمران,سخنرانی,لینک دانلود, :: 15:34
مسعود

  دكتر رضا امراللهي در سال 1325 در يزد ديده به جهان گشود. كارشناسي فيزيك را در سال 1350 از دانشگاه شهيد بهشتي دريافت كرد. 5 سال بعد فوق ليسانس مهندسي برق هسته اي را از دانشگاه لامار كسب كرد. دكتراي خود در فيزيك پلاسما را نيز در سال 1373 از پاريس دريافت كرد. وي تاكنون رياست سازمان انرژي اتمي، عضو هيئت علمي گروه فيزيك دانشگاه اميركبير و خواجه نصيرالدين طوسي، قائم مقام وزير نيرو و ... را بر عهده داشته است. ايشان نامزد دبيركلي آژانس انرژي اتمي نيز بوده است. با وي كه ترجمه پايان نامه شهيد دكتر چمران را نيز در دست دارد درباره وجوه علمي آن شهيد به گفت و گو نشستيم.

آقاي دكتر امراللهي قرار است جنابعالي بيشتر درباره شخصيت علمي شهيد چمران برايمان صحبت كنيد و شنيده‌ايم كه كار علمي و دشوار ترجمه پايان نامه دكتراي شهيد چمران را هم در دست انجام داريد. لطفاً ابتدا از چگونگي آشنايي‌تان با شهيد دكتر چمران بفرماييد. 

بسم الله الرحمن الرحيم. من شهید چمران را از زماني كه دانشجو شدم، شناختم. گرچه آن موقع من اينجا بودم و ايشان در آمريكا. آخر من هم اول همينجا به دانشگاه رفتم و بعدا به خارج از كشور اعزام شدم.

 

 



ادامه مطلب ...


           

 گفتاری از امام راحل در مورد شهید چمران

دانلود



           

 در ادامه لینک مشاهده ی چکیده ی پایان نامه دکتری شهید چمران را خواهید دید. 

 

این چکیده با عنوان زیر در سایت storming media قرار گرفته است. 

 

ELECTRON BEAM IN THE COLD-CATHODE MAGNETRON

Authors: M. Chamran; CALIFORNIA UNIV BERKELEY ELECTRONICS RESEARCH LAB

 



ادامه مطلب ...


           

 در همايش «مثل چمران» در مشهد عنوان شد:

شناخت كامل دين، پررنگ ترين محور زندگي شهيد چمران است
  
 
سيدمهدي شجاعي در همايش « مثل چمران» گفت: پررنگ ترين محور زندگي شهيد چمران شناخت كامل دين است. 
به گزارش ايسنا، اين نويسنده كشورمان در اين همايش كه در تالار نور مشهد برگزار شد، با بيان اين مطلب كه «در مورد شخص چمران سه سال كار تحقيقاتي انجام داده ام» گفت: انسانهاي با ارزشي مانند ابوذر، مقداد و سلمان فارسي خيلي كم هستند اما شخص چمران از جمله كساني است كه مي توان از او الگوبرداري كرد. وي با اشاره به ويژگيهاي شخصيتي شهيد مصطفي چمران گفت: شهيد چمران گاهي وقتها دو يا سه شبانه روز نمي خوابيد و بعد از سه روز بي خوابي و خستگي 20 دقيقه خواب داشت. 
شجاعي به شهامت شهيد چمران در مقابل خطرات اشاره كرد و گفت: او دلي رئوف و مهربان در برابر خطرات داشت و اين از شگفتي هاي بزرگ تاريخ است.
 
منبع خبر : روزنامه قدس


           
سردار ويسي: شهید چمران یک شخصیت برجسته و نابغه عصر بود
 
مدیرکل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه گفت: دکتر مصطفی چمران یک شخصیت برجسته و نابغه عصر بود و ضمن اینکه یک عارف، یک رزمنده و یک معلم خوب بود، وجودش منبع برکت و رحمت برای همه بود.عبدالله ویسی افزود: شهید چمران فرمانده جنگ‌های نامنظم در دوران دفاع مقدس، دانشمندی فرزانه، معلمی فداکار، عارفی مبارز و سردار شهید اسلام بود و زندگی حماسه آفرین و پر فراز و نشیب دکتر چمران از مقاطعی بسیار گوناگون و حساس شکل گرفت، او لحظه‌ای آرام و قرار نداشت و خود را وقف خدمت به خلق و جهاد در راه خدا نمود و از هیچ کس جز خدای تعالی ترس و باکی نداشت.
 


ادامه مطلب ...


           

 65) آب کارون را منحرف کرده بود توی منطقه. باتلاق شده بود چه باتلاقی. عراقی ها نمی توانستند بیایند جلو. هر بار همه که سد می زدند، یکی دوتا از بچه ها می رفتند و می فرستادندش هوا.

 
66) فکر می کردم بدنش مقاوم است که در آن هوای گرم اصلا آب نمی خورد. بعد از اذان، وقتی دیدیم چه طوری آب می خورد، فهمیدیم چه قدر تشنه بوده.
 
67) برای نماز که می ایستاد، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو. یک بار به ش گفتم "چرا سر نماز این طورمی کنی؟" گفت "وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ت صاف باشد."با خودم می خندیدم که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است.
 
68) گیر کرده بودیم زیر آتش. یک آن بلند شدیم که فرار کنیم، دکتر رفت و من جا ماندم. فرصت بعدی سرم را بلند کردم، دیدم دارد به سمت من می آید و یک موشک به سمت او. خواستم داد بزنم، صدا در گلویم ماند. فکر کردم موشک نصفش کرده. خاک که نشست، دیدم کجا پرت شده. سالم بود. با هم فرار کردیم.


           
دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 17:27
مسعود

 این ویژه نامه توسط سایت نوید شاهد تهیه شده است و شامل عناوین زیر می باشد:

 يك عمر مجاهدت 

 مجاهد بيدار و متعهد راه تعالي 

 دكتر را در مجموع يك فرد ممتاز ديدم

دست نوشته های دکتر چمران

و ...
 
در ادامه دیگر عناوین و لینک مشاهده ويژه نامه چريك عاشق را مشاهده خواهید کرد.



ادامه مطلب ...


           

در ادامه لینک گالری شهید چمران را مشاهده خواهید کرد که شامل موارد زیر است:

تصاویر ماندگار

فیلم

صدا

متن کتاب ها به صورت pdf



ادامه مطلب ...


           

 61) از خط که برگشتیم. مرخصی رد کردم و یک راست آمدم خانه. دل توی دلم نبود. قبل از عملیات که زنگ زده بودم، دخترم مریض بود. حالش را پرسیدم، خوب بود. زنم گفت "یک خانم عرب آمد دم در. گفت بچه را بردار برویم دکتر. دوا ها را هم خودش گرفت."

 
62) بلبل لاکردار معلوم نبود چه طور رفته آنجا. به هزار بدبختی رادیاتور را باز کردیم که سالم بیاوریمش بیرون. دکتر این پا وآن پا می کرد تا بالاخره توانست دستش را ببرد لای پره ها و بکشدش بیرون. نگهش داشت تا حالش جا بیاید. می خواند. قشنگ می خواند.
 
63) گفتم "دکتر، شما هرچی دستور می دی، هرچی سفارش می کنی، جلوی شما می گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسویه ی مارو نداده ن. ستاد رفته زیر سؤال. می گن شما سلاح گم کرده ین..." همان قدر که من عصبانی بودم، او آرام بود. گفت "عزیز جان، دل خور نباش. زمانه ی نابه سامانیه. مگه نمی گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسین مقدم هم سلاح گم کرده. دل خور نشو عزیز."
 
64) هر هفته می آمد، یا حداکثر ده روز یک بار. از اول خط سنگر به سنگر می رفت. بچه ها را بغل می کرد و می بوسید. دیگر عادت کرده بودیم.یک هفته که می گذشت، دلمان حسابی تنگ می شد.


           
چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 20:58
مسعود

 شيپور جنگ

 
نهيب مردانگي و شرف،
 
لحظه اي كه مرد را از نامرد تشخيص مي دهند
 
لحظه اي كه فداكاري و شخصيت انساني 
و آزادگي او را مي سنجند
 
من آزاده ام ؛ من از اين جهان دست شسته ام،
 
من از مرگ وحشتي ندارم،
 
و با بساطت به آغوش مرگ فرو مي روم.
 
شيپور جنگ . . .
 
 
 


           

 اولين دوره انتخابات مجلس، دكتر مصطفي چمران نماينده مردم تهران مي گفت :

 
خدايا !
 
مردم آن قدر به من محبت كرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كردهاند ،كه به راستي خجلم.
 
خدايا!
 
تو به من فرصت بده تا بتوانم از عهده آن برآيم.
 


           
پنج شنبه 6 آبان 1390برچسب:شهید چمران,مجلس,نمایندگی,خدایا, :: 9:55
مسعود

 دهلاويه

 
روستايي است در غرب سوسنگرد ؛ خط مقدم رزمندگان ستاد جنگ هاي نا منظم و محل مجروحيت دكتر مصطفي چمران كه منجر به شهادت اين سردار سرافراز اسلام گرديد .
 
مدافعان دهلاويه ده روز سرسختانه در برابر دشمن مقاومت كردند تا اينكه در 24 آبان ماه 1359 توان مقاومت باقي نماند و دشمن با اشغال دهلاويه خود را به سوسنگرد رساند .
 
 
پس از آزادي سوسنگرد چند بار براي آزادي دهلاويه اقدام شد و سرانجام در تاريخ 27 شهريور ماه 1360 در عملياتي به نام آيت ا... مدني ( اولين شهيد محراب ) دهلاويه آزاد شد.
 
بنياد حفظ آثار و ارزش هاي دفاع مقدس ، براي زنده نگه داشتن ياد و خاطرهي شهيد چمران و سرداران و رزمندگان ستاد جنگ هاي نا منظم و شهداي دشت آزادگان يادماني را در اين منطقه طراحي و احداث نموده است.
 


           
پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:شهید چمران,دهلاویه,سوسنگرد, :: 22:52
مسعود
 خاطره ای از زبان همسر دکتر چمران
 
حاضر نبود كولر روشن كند!
 
تا روزي كه ايشان زخمي شد. آن روز عسگري – يكي از بچه هايي كه در محاصره سوسنگرد با مصطفي بود – گفت :
- اكبر شهيد شد، دكتر زخمي.
 
من ديوانه شدم ، گفتم : كجا؟
 
گفت : بيمارستان.
 
باورم نشد. فكر كردم ديگر تمام شد. وقتي رفتم بيمارستان، ديدم آقاي خامنه اي آنجا هستند. مصطفي را از اتاق عمل مي آوردند، مي خنديد. خوشحال شدم. خودم را آماده كردم كه منتقل مي شويم تهران و تا مدتي راحت مي شويم. شب به مصطفي گفتم : مي رويم؟ خنديد و گفت:
- نمي روم. من اگر بروم تهران روحيه ي بچه ها ضعيف مي شود . اگر نمي توانم در خط بجنگم ، لااقل اينجا باشم، در سختي هايشان شريك باشم.
 
من خيلي عصباني شدم. باورم نمي شد. گفتم:
 
- هر كس زخمي مي شود ، مي رود كه رسيدگي بيشتر بشود. اگر مي خواهيد مثل ديگران باشيد، لااقل در اين مسئله مثل ديگران باشيد.
 
ولي مصطفي به شدت قبول نمي كرد. مي گفت:
 
- هنوز كار از دستم مي آيد . نمي توانم بچه ها را ول كنم. در تهران كاري ندارم.
 
حتي حاضر نبود كولر روشن كند . اهواز خيلي گرم بود و پاي مصطفي توي گچ.
 
پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون مي آمد، اما مي گفت:
 
- چطور كولر روشن كنم ، وقتي بچه ها در جبهه زير گرما مي جنگند؟
 
همين غذايي را مي خورد كه همه مي خورند.
 
همسر شهيد دكتر چمران – چمران به روايت همسر


           
چهار شنبه 4 آبان 1390برچسب:شهید چمران,خاطره,همسر,, :: 11:40
مسعود

 57) ماکت هایم را کار گذاشتم. بد نشده بود. از دور به نظر می رسید موشک تاو است. عراقی ها تادیدند، به ش شلیک کردند، تا یکی دو ساعت بعد که فهمیدند قلابی است و بی خیال شدند. فکر این جایش را نمی کردند که من جای ماکت را با موشک واقعی عوض کنم. تا دیدمش گفتم "دکتر جان، نقشه مان گرفت. هشت تا تانک زدیم."

 
58) از اهواز راه افتادیم ؛ دوتا لندرور. قبل از سه راهی ماشین اول را زدند. یک خمپاره هم سقف ماشین ما را سوراخ کرد.و آمد تو، ولی به کسی نخورد. همه پریدیم پایین، سنگر بگیریم. دکتر آخر از همه آمد. یک گل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت "کنار جاده دیدمش. خوشگله؟"
 
59) بیست و شش تا موشک خراب برگردانده بودند مقر. دکتر گفت "بگیرمشان، اگر شد استفاده کنیم." گرفتیم، درست کردشان، استفاده کردیم؛ هر بیست و شش تایش.
 
60) تا از هلیکوپتر پیاده شدیم، من ترکش خوردم. دکتر برم گرداند توی هلی کوپتر و دستور داد برگردیم عقب. وقتی رسیدیم، هوا تاریک شده بود. دکتر مانده بود وسط دشمن. خلبان نمی توانست پرواز کند. تماس گرفتم تهران، خواستم چند تا فانتوم بفرستند، منطقه را بمباران کنند.خدا خدا می کردم دکتر طوریش نشود.
 


           
چهار شنبه 5 آبان 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 17:17
مسعود

 53) گفتم "دکتر جان، جلسه رو می ذاریم همین جا، فقط هواش خیلی گرمه. این پنکه هم جواب نمی ده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم، اگه یکیش را بذاریم این اتاق...".گفت "ببین اگه می شه برای همه ی سنگرا کولر بذارید، بسم ا... آخریش هم اتاق من."

 
54) بلند گفت "نه عزیز جان، نه. عقب نشینی نه. اگر قرار باشد یک جایی بایستیم و بمیریم، همین جا می مانیم و می میریم." کسی نمرد. وقتی برگشتیم، یک نفر دستش ترکش خورده بود، یک نفر هم دوتا آرپی جی غنیمت برداشته بود.
 
55) سر کلاس درس نظامی می گفت"اگر می خواهی به یک ارتش حمله کنی، باید سه برابر تانک داشته باشی." صدایم کرد و گفت "عزیز، برو یه رگبار ببند اون جا و بیا." رفتم، دیدم یک دنیا تانک خوابیده. صدا می کردم، می بستندم به گلوله. رگبار بستم و آمدم. می گفت "عزیز رگبار که می بندی، طرف عصبی می شه و کسی که عصبی بشه، نمی تونه بجنگه."
 
56) تا آن وقت آرپی جی ندیده بودم. دکتر آرپی جی زدن به م یاد داد، خودش.


           
چهار شنبه 5 آبان 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 9:16
مسعود

 49) شب دکتر آماده باش داد. حرکت کردیم سمت اهواز. چند کیلومتر قبل از شهر پیاده شدیم. خبر رسید لشکر 92 زمین گیر شده. عراقی ها دارند می رسند اهواز. دکتر رفت شناسایی. وقتی برگشت، گفت"همین جا جلوشان را می گیریم. از این دیگر نباید جلوتر بیایند." ما ده نفر بودیم، ده تا تانک زدیم و برگشتیم. عراقی ها خیال کرده بودند از دور با خمپاره می زنندشان. تانک ها را گذاشتند و رفتند.

 
50) تانک دشمن سرش را انداخته پایین، می آید جلو. نه آرپی جی هست، نه آرپی جی زن. یک نفر دولا دولا خودش را می رساند به تانک، می پرد بالا، یک نارنجک می اندازد توی تانک، برمی گردد. دکتر خوش حال است. یادشان به خیر ؛ پنج نفر بودند. دیگر با دست خالی هم تانک می زدند.
 
51) موقع غذا سرو کله عرب ها پیدا می شد ؛ کاسه و قابلمه به دست، منتظر. دکتر گفته بود "اول به آنها بدهید، بعد به ما. ما رزمنده ایم، عادت داریم. رزمنده باید بتواند دو سه روز دوام بیاورد."
 
52) وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین." بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع. توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد. شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند.عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند.


           
چهار شنبه 4 آبان 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 16:14
مسعود
 45) گفت "سیزده روزه زن و بچه شون رو گذاشته ن و اومده ن این جا، حقوق هم نگرفته ن. من اصلا متوجه نبودم." سرش را گذاشته بود روی دیوار و گریه می کرد. کلاه سبزها را می گفت. چند دقیقه پیش، یکیشان آمده بود پیش دکتر و گفته بود"چون ما بی خبر آمده ایم، اگر اجازه بدهید، چند تا از بچه ها بروند، هم خبر بدهند، هم حقوق های ما را بگیرند". گفتم "شما برای همین ناراحتید؟"
 
46) کم کم همه بچه ها شده بودند مثل خود دکتر ؛ لباس پوشیدنشان، سلاح دست گرفتنشان، حرف زدنشان. بعضی ها هم ریششان را کوتاه نمی کردند تا بیش تر شبیه دکتر بشوند. بعدا که پخش شدیم جاهای مختلف، بچه ها را از روی همین چیز ها می شد پیدا کرد. یا مثلا از این که وقتی روی خاک ریز راه می روند نه دولا می شوند، نه سرشان را می دزدند. ته نگاهشان را هم بگیری، یک جایی آن دوردست ها گم می شود.
 
47) ایستاده بود زیر درخت. خبرآمده بود قرار است شب حمله کنند. آمدم بپرسم چه کار کنیم. زل زده بود به یک شاخه ی خالی.گفتم "دکتر، بچه ها می گن دشمن آماده باش داده." حتی برنگشت. گفت "عزیز بیا ببین چه قدر زیباست." بعد همان طور که چشمش به برگ بود، گفت "گفتی کی قراره حمله کنند؟".
 
48) – دکتر نیست. همه پادگان را گشتیم، نبود. شایعه شد دکتر را دزدیده اند. نارنجک و اسلحه برداشتیم رفتیم شهر. سرظهر توی مسجد پیدایش کردیم. تک و تنها وسط صف نماز جماعت سنی ها. فرمان ده پادگان از عصبانیت نمی توانست چیزی بگوید. پنج ماه می شد که ارتش درهای پادگان را روی خودش قفل کرده بود، برای حفظ امنیت.


           
چهار شنبه 3 آبان 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 10:41
مسعود

 اگر می خواهی دخترت محجبه شود، باید انقلابی شود، انقلابی نباشد و بدحجاب هم باشد، با هزار نصیحت هم درست نمی شود، انقلابی نباشد و بی نماز هم باشد، با هزار نصیحت هم درست نمی شود ولی اگر انقلابی باشد به اوج می رسد، آموزش و پرورش در کجای مباحث درسی‌اش تعبیه کرده است که این دانش آموزان را انقلابی تربیت کند، آموزش و پرورش مگر برای درس خواندن نیست، شهید چمران، همیشه نمرات عالی می گرفت. در یکی از مناجات های خود نوشته است، خدایا تو دیدی که من همیشه سعی می کردم تا نمره 20 بگیرم، تلاش و جهاد علمی من برای این بوده است كه هیچ وقت تحمل نمی کردم یک مومن و مسلمان، از نظر علمی زیردست یک کافر باشد، ببینید به انگیزه انقلابی‌گری درس می خواند، اخلاق خانواده را می خواهید درست کنید كه زن و مرد کمتر از هم طلاق بگیرند و بیشتر با هم مهربان باشند و بچه هایشان با صفاتر زندگی کنند، از طریق انقلابی‌گری است، قل انما اعظکم بواحده، خدا یک موعظه می کند، تو انقلابی باش و تو قیام برای خدا انجام بده، این روح تو اصلاح خواهد شد

 


           

در ادامه لینک مشاهده و دانلود کلیپ هایی از خاطره گویی شهید چمران را مشاهده خواهید کرد.



ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:شهید چمران,خاطره گویی,کلیپ,, :: 22:17
مسعود

 همسر سردار شهید مصطفی چمران: يك هفته بود مادرم در بيمارستان بستري بود. مصطفي به من سفارش كرد كه «شما بالاي سر مادرتان بمانيد ولش نكنيد، حتي شبها». و من هم اين كار را كردم. مامان كه خوب شد و آمديم خانه، من دو روز ديگر هم پيش او ماندم، يادم هست روزي كه مصطفي آمد دنبالم، قبل از اين كه ماشين را روشن كند دست مرا گرفت و بوسيد، مي بوسيد و همان طور با گريه از من تشكر مي كرد. من گفتم: «براي چي مصطفي؟» گفت: اين دستي كه اين همه روزها به مادرش خدمت كرده براي من مقدس است و بايد آن را بوسيد.» گفتم: از من تشكر مي كنيد؟ خب اين كه من خدمت كردم مادر من بود، مادر شما نبود كه اين همه كارها مي‏كنيد.



           
41) سر سفره، سرهنگ گفت "دکتر! به میمنت ورود شما یه بره زده ایم زمین." شانس آوردیم چیزی نخورده بود و این هه عصبانی شد. اگر یک لقمه خورده بود که دیگر معلوم نبود چه کار کند.
 
42) اولین عملیاتمان بود. سرجمع می شدیم شصت هفتاد نفر. یعنی همه بچه های جنگ های نامنظم. رفتیم جلو و سنگر گرفتیم.طبق نقشه. بعد فرمان آتش رسید. درگیر شدیم. دوساعت نشده دشمن دورمان زد. نمی دانستیم در عملیات کلاسیک، وقتی دشمن دارد محاصره می کند باید چه کار کرد. شانس آوردیم که دکتر به موقع رسید.
 
43) خوردیم به کمین. زمین گیر شدیم. تیرو ترکش مثل باران می بارید. دکتر از جیپ جلویی پرید پایین و داد زد "ستون رو به جلو." راه افتاد.چند نفر هم دنبالش. بقیه مانده بودیم هاج و واج. پرسیدم "پس ما چه کارکنیم؟". دکتر از همان جا گفت "هر کی می خواد کشته نشه، با ما بیاد." تیر و ترکش می آمد، مثل باران. فرق آن جا و این جا فقط این بود که دکتر آنجا بود و همین کافی بود. 
 
44) تشییع آیت الله طالقانی بود. من و چند تا از مسئولین توی غسال خانه بودیم. در را بسته بودند که جمعیت نیاید تو. دربان آمد، گفت "یکی آمده، می گه چمرانم. چه کار کنم؟" با خودم گفتم "امکان ندارد." رفتیم دم در. خودش بود لاغر لاغر. کردستان شلوغ بود آن روزها. 


           
یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 19:35
مسعود

درباره وبلاگ


«روحیه‌ی پر نشاط و دل‌های پاك دانشجویان این امید را به انسان می‌بخشد كه نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده فرآورده‌ی دانشگاه جمهوری اسلامی چمران‌ها باشند.»
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 600
بازدید ماه : 618
بازدید کل : 110416
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1