خدا بود و دیگر هیچ نبود
شهید دکتر مصطفی چمران
خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم.
 
تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم.
 
تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم.
 
تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم.
 
تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی.
 
خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی.
 
لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی
 


           
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:شهید چمران,دست نوشته ها,خدایا, :: 19:42
مسعود

 

 
گذشت
 
من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم
 
حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق
 
برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران 
 
خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است


           
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:شهید چمران,دست نوشته ها,, :: 17:40
مسعود

 خدایا ، فقط تو

 
هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم
 
تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب
 
و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه
 
را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری 
 
نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو 
 
محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل 
 
به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم
 


           
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:شهید چمران,نیایش,عرفان,عشق, :: 10:37
مسعود

 خوش دارم هیچ‏کس مرا نشناسد

 
هیچ‏کس از غم‏ها و دردهایم آگاهی نداشته باشد، 
 
هیچ‏کس از راز و نیازهای شبانه‏‌ام نفهمد
 
هیچ‏کس اشک‏های سوزانم را در نیمه‏‌های شب نبیند
 
هیچ‏کس به من محبت نکند
 
هیچ‏کس به من توجه نکند
 
جز خدا کسی را نداشته باشم
 
جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم
 
جز خدا انیسی نداشته باشم
 
جز خدا به کسی پناه نبرم
 


           
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:شهید چمران,دست نوشته ها,خدا, :: 8:28
مسعود

 

خدایا هدایتم کن، زیرا می دانم گمراهی چه بلای خطرناکی است
 
خدایا هدایتم کن تا ظلم نکنم،زیرا می دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است
 
خدایا مگذار دروغ بگویم،زیرا دروغ ظلم کثیفی است
 
خدایا محتاجم نکن بکسی تهمت بزنم،زیرا تهمت جنایت ظالمانه ای است
 
خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم،زیرا آن که انصاف ندارد،شرف ندارد
 
خدایا راهنمایم باش تا حق انسانی را ضایع نکنم، 
 
که بی احترامی به یک انسان همانا کفر خدای بزرگ است
 
خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده
 


           

37) تلفنی به م گفتند "یه مشت لات و لوت اومده ن، می گن می خوایم بریم ستاد جنگ های نامنظم." رفتم و دیدم. ردشان کردم. چند روز بعد، اهواز، با موتورسیکلت ایستاده بودند کنار خیابان. یکیشان گفت"آقای دکتر خودشون گفتن بیاین." می پریدند؛ از روی گودال، رود، سنگر. آرپی جی زن ها را سوار می کردند ترک موتور، می پریدند. نصف بیش ترشان همان وقت ها شهید شدند.

38) از در آمد تو. گفت "لباسای نظامی من کجاست؟ لباسامو بیارین." رفت توی اتاقش، ولی نماند. راه افتاده بود دور اتاق. شده بود مثل وقتی که تمرین رزم تن به تن می داد. ذوق زده بود. بالاخره صبح شد و رفت. فکر کردیم برگردد، آرام می شود. چه آرام شدنی! تا نقشه ی عملایت را کامل کند. نیروها را بفرستد منطقه، نه خواب داشت نه خوراک. می گفت "امام فرموده ن خودتون رو برسونید کردستان." سریک هفته، یک هواپیما نیرو جمع کرده بود.

39) اگر کسی یک قدم عقب تر می ایستاد و دستش را دراز می کرد، همه می فهمیدند بار اولش است آمده پیش دکتر. دکتر هم بغلش می کرد و ماچ و بوسه ی حسابی. بنده ی خدا کلی شرمنده می شد و می فهمید چرا بقیه یا جلو نمی آیند، یا اگر بیایند صاف می روند توی بغل دکتر.

40) مانده بودیم وسط نیروهای ضد انقلاب. نه جنگ کردن بلد بودیم، نه اسلحه داشتیم. دکتر سر شب رفت شناسایی. کسی از جاش جم نخورد تا دکتر برگشت. دم اذان بود.وضو که می گرفت، ازم پرسید"عزیزجان چه خبر؟ کسی چیزیش نشده؟"



           

 در ادامه لینک دانلود کتاب های شهید چمران را مشاهده خواهید کرد.

عنوان کتاب ها عبارتند از:

خدا بود و دیگر هیچ نبود

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

لبنان

بینش و نیایش

زیبا ترین سروده ی هستی

انسان و خدا

کردستان




ادامه مطلب ...


           

 در ادامه لینک مشاهده سه تصویر از دست نوشته های شهید چمران را ملاحظه خواهید کرد.



ادامه مطلب ...


           
سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:شهید چمران,دست نوشته,تصویر, :: 22:31
مسعود

 33) ما سه نفر بودیم، با دکتر چهار نفر. آن ها تقریبا چهارصد نفر. شروع کردند به شعار دادن و بد و بی راه گفتن. چند نفر آمدند که دکتر را بزنند. مثلا آمده بودیم دانشگاه سخن رانی. از در پشتی سالن آمدیم بیرون. دنبالمان می آمدند. به دکتر گفتیم "اجازه بده ادبشان کنیم." گفت "عزیز، خدا این ها را زده." دکتر را که سوار ماشین کردیم، چند تا از پر سر و صداهاشان را گرفتیم آوردیم ستاد. معلوم نشد دکتر از کجا فهمیده بود. آمد توی اتاق. حسابی دعوامان کرد. نرسیده برگشتیم و رساندیمشان دانشگاه، با سلام و صلوات.

 
34) وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه. نه توی مجلس بند می شد نه وزارت خانه. رفت پیش امام. گفت "باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید." برگشت و همه را جمع کرد. گفت "آماده شوید همین روزها راه می افتیم". پرسیدیم "امام؟" گفت"دعامان کردند."
 
35) دنبال یک نفر می گشتیم که بتواند نیروهای جوان را سازمان دهی کند، که سر و کله چمران پیدا شد. قبول کرد. آمد ایلام. یک جلسه ی آشنایی گذاشتیم و همه چیز را سپردیم دست خودش. همان روز، بعد از نماز شروع کرد. اول تیراندازی و پرتاب نارنجک را آموزش داد، بعد خنثا کردن مین.صبح فردا زندگی در شرایط سخت شروع شده بود.
 
36) حدود یک ماه برنامه اش این بود؛ صبح تا شب سپاه و برنامه ریزی، شب ها شکار تانک. بعد از ظهرها، اگر کاری پیش نمی آمد، یک ساعتی می خوابید
 


           

 29) به این فکر افتاده بودم بیایم ایران. دکتر یک طرح نظامی دقیق درست کرد. مهمات و تجهیزات را آماده کردم. یک هواپیما لازم داشتیم که قرار شد از سوریه بگیریم. دوروز مانده به آمدنمان، خبر رسید انقلاب پیروز شده. 

 
30) گفته بود "مصطفی!من از تو هیچ انتظاری ندارم الا این که خدا را فراموش نکنی." بیست و دو سال پیش گفته بود؛ همان وقت که از ایران آمدم. چه قدر دلم می خواهد به ش بگویم یک لحظه هم خدا را فراموش نکردم.
 
31) آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش. ازش حساب می بردم. یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته، دارد ظرف می شوید. با دخترم رفته بودم. بعد از این که ظرف ها را شست. آمد و با دخترم بازی کرد. با همان پیش بند.
 
32) وقتی دید چمران جلویش ایستاده، خشکش زد. دستش آمد پائین و عقب عقب رفت. بقیه هم رفتند. دکتر وقتی شنیده بود شعار می دهند "مرگ برچمران" آمده بود بیرون رفته بود ایستاده بود جلویشان. شاید شرم کردند، شاید هم ترسیدند و رفتند.


           

 پس از آزادسازی سوسنگردسه دهه پس از شهادت دکتر چمران افشای اسنادی حاکی از آن است که بعثی ها ناکامی های خود را در سوسنگرد و… به سبب فرماندهی شهید چمران می دانستند .

 
 
۲۹ سال پس از شهادت شهید دکتر مصطفی چمران شهید سرافراز جنگ های نامنظم و در ایام سالگرد شهادت این عبدصالح خدا، گوشه هایی از واقعیت های ایستادگی این مرد بزرگ آشکار شد.
سرهنگ ستاد عبدالرشید عبدالباطن افسر ارشد واحد بازرسی لشکر و گارد ریاست جمهوری عراق که سال ها قبل از وقوع جنگ تحمیلی در حضور چندساله در تهران زبان و ادبیات فارسی را به اتفاق ۳۰ تن دیگر از افسران عراقی آموخته بود و پس از جنگ تحمیلی مامور مستقیم تحلیل اسناد جنگ ایران بود.
وی که از جمله بازجویان خشن ارتش عراق به شمار می رفت و هزاران اسیر دلاور ایرانی را با بریدن دست و پا به شهادت رسانده بود در مورد شهید چمران می گوید: چمران از ابتدا برای ارتش عراق یک دردسر بود جبهه دشت آزادگان نه تنها ارتش عراق را به اهواز (مرکز استان خوزستان) می رساند بلکه ترکیب جمعیت عرب آن برای بهره برداری علیه ایرانیان یک امتیاز به شمار می رفت، این منطقه حساس پل ارتباطی جبهه شمالی خوزستان با جبهه جنوبی به ویژه خرمشهر و آبادان بود.
 
 


ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:شهید چمران,ترور,سوسنگرد,, :: 22:13
مسعود

 25) دکتر شعرها را می خواند و یاد دعای ائمه می افتاد. می خواست نویسنده اش را ببیند. غاده دعا زیاد بلد بود. پیغام دادند که دکتر مصطفی مدیر مدرسه ی جبل عامل می خواهد ببیندم، تعجب کردم. رفتم. یک اتاق ساده و یک مرد خوش اخلاق. وقتی که دیگر آشنا شدیم، فهمیدم دعاهایی که من می خوانم، در زندگی معمولی او وجود دارد.

 
26) گفتند "دکتر برای عروس هدیه فرستاده" به دو رفتم دم ِ در و بسته را گرفتم. بازش کردم. یک شمع خوش گل بود. رفتم اتاقم و چند تا تکه طلا آویزان کردم و برگشتم پیش مهمان ها ؛یعنی که این ها را مصطفی فرستاده. چه کسی می فهمید مصطفی خودش را برایم فرستاده؟
 
27) وای که چقدر لباسش بد ترکیب بود. امیدوار بودم برای روز عروسی حداقل یک دست لباس مناسب بپوشد که مثلا آبروداری کنم. نپوشید. با همان لباس آمد. می دانستم که مصطفی مصطفی است.
 
28) به پسر ها می گفت شیعیان حسین، و به ما شیعیان زهرا. کنارهم که بودیم، مهم نبود که پسر است کی دختر. یک دکتر مصطفی می شناختیم که پدر همه مان بود، و یه دشمن که می خواستیم پدرش را در بیاوریم.


           
پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 14:19
مسعود

خدایا! دردمندم، روحم از شدت درد می‏سوزد، قلبم می‏جوشد، احساسم شعله می‏کشد، و بندبند وجودم از شدت درد صیحه می‏زند .

خدایا! تو مرا اشک کردی که همچون باران در نمک زار انسان ببارم

 تو مرا فریاد کردی که همچون رعد در میان توفان حوادث بغرم 

 تو مرا درد وغم کردی تا همنشین محرومین و دلشکستگان باشم

 تو مرا عشق کردی تا در قلب های عشاق بسوزم

تو مرا برق کردی تا در آسمان ظلمت زده بتازم و سیاهی این شب ظلمانی را بدرم

خدایا! تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی

 تو مرا به اتش عشق سوختی ، در کوره غم گداختی ، در توفان حوادث ساختی و پرداختی

تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و هرمان و تنهایی سوزاندی

خدایا!دل غم زده و درد مندم ارزوی ازادی می کند و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد تا از این غربتکده ی سیاه ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد و در عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد .

برای شنیدن مناجات شهید چمران با صدای برادرشان، اینجا را کلیک کنید .
 



           

در سرزمین کفر ، تو بودی
" خدایا می دانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکردم.همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام. حق را گفته ام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کرده ام و از تهمت ها و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر می شد و کمتر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین کفر، علم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد."

 
دنیا
" دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل  و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند.

 
 



           

21) چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده، وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم، می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند. ماشین را نگه می داشت، پیاده می شد و می رفت بچه را بغل می کرد. صورتش را با دستمال پاک می کرد و او را می بوسید. بعد هم راه بچه شروع می کرد به گریه کردن. ده دقیقه، یک ربع، شاید هم بیش تر.

22) ماهی یک بار، بچه های مدرسه جمع می شدند و می رفتند زباله های شهر را جمع می کردند. دکتر می گفت "هم شهر تمیز می شود، هم غرور بچه ها می ریزد."

23) جنوب لبنان به اسم دکتر مصطفی می شناختندش. می گفتند "دکتر مصطفی چشم ماست، دکتر مصطفی قلب ماست."

24) من نفر دومی بودم که تنها گیرش آوردم. تنها راه می رفت؛بدون اسلحه. گفتم "من پول گرفته م که تو رو بکشم." چیزی نگفت. گفتم "شنیدی؟". گفت "آر ه." دروغ می گفت. اصلا حواسش به من نبود. اگر مجبور نبودم فرار کنم، می ماندم ببینم این یارو ایرانیه چه جور آدمی است.
 



           
دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:شهید چمران,خاطره,کوتاه,دوستان, :: 17:13
مسعود

برای مرگ آماده شده ام و این امری طبیعی است و مدتهاست که با آن آشنا شده ام ولی برای اولین بار وصیت می کنم... خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و مافیها بریده ام. همه چیز را ترک کرده ام و علایق را زیرپا گذاشته ام. قید و بند را پاره کردم و دنیا و مافیها را سه طلاقه کرده ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم.
 
از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفته ام، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیباییها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام متأسف نیستم...
 
از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد و محرومیت، رنج و شکست، اتهام و فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومین همنشین شدم و با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم. از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم و با تمام این احوال متأسف نیستم... تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم.
 
 



ادامه مطلب ...


           
چهار شنبه 7 مهر 1390برچسب:شهید چمران,وصیت نامه,عشق,حیات, :: 10:30
مسعود

"... به خاطر عشق است كه فداكاري مي كنم. به خاطر عشق است كه به دنيا با بي اعتنائي مي نگرم و ابعاد ديگري را مي يابم. به خاطر عشق است كه دنيا را زيبا مي بينم و زيبائي را مي پرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس مي كنم، او را مي پرستم و حيات و هستي خود را تقديمش مي كنم.

عشق هدف حيات و محرك زندگي من است. زيباتر از عشق چيزي نديده ام و بالاتر از عشق چيزي نخواسته ام.

عشق است كه روح مرا به تموج وا مي دارد، قلب مرا به جوش مي آورد، استعدادهاي نهفته مرا ظاهر مي كند، مرا از خودخواهي و خودبيني مي رهاند، دنياي ديگري حس مي كنم، در عالم وجود محو مي شوم، احساسي لطيف و قلبي حساس و ديده اي زيبابين پيدا مي كنم. لرزش يك برگ، نور يك ستاره دور، موريانه كوچك، نسيم ملايم سحر، موج دريا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا مي ربايند و از اين عالم به دنياي ديگري مي برند … اينها همه و همه از تجليات عشق است.

براي مرگ آماده شده ام و اين امري است طبيعي، كه مدتهاست با آن آشنام. ولي براي اولين بار وصيت مي كنم. خوشحالم كه در چنين راهي به شهادت مي رسم. خوشحالم كه از عالم و ما فيها بريده ام. همه چيز را ترك گفته ام. علائق را زير پا گذاشته ام. قيد و بندها را پاره كرده ام. دنيا و ما فيها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت مي روم ..."
 



           
چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:شهید چمران,وصیت نامه,عشق,حیات, :: 21:25
مسعود

 17) چپی ها می گفتند "جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند." راستی ها می گفتند "کمونیسته." هر دو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند. یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سرکلاس می گفت "من دانشجویی داشتم که همین اخیرا روی فیزیک پلاسما کار می کرد."

18) اوایل که آمده بود لبنان، بعضی کلمه های عربی را درست نمی گفت. یک بار سرکلاس کلمه ای را غلط گفته بود. همه ی بچه ها همان جور غلط می گفتند. می دانستند و غلط می گفتند. امام موس می گفت "دکتر چمران یک عربی جدیدی توی این مدرسه درست کرد."

19) بعضی شب ها که کاش کمتر بود، می رفت به بچه ها سر بزند. معمولا چند دقیقه می نشست، از درس ها می پرسید و بعضی وقت ها با هم چیزی می خوردند. همه شان فکر می کردند بچه ی دکترند. هر چهارصد و پنجاه تایشان.

20) اسم چمران معروف تر از خودش بود. وقتی عکسش رسید دست اسرائیلی ها، با خودشان فکر کردند "این همان یارو خبر نگاره نیست که می آمد از اردوگاه ما گزارش بگیرد؟" آن ها هم برای سرش جایزه گذاشتند.
 



           
چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه, :: 14:47
مسعود

این ویژه نامه توسط سایت aviny.com تهیه و تدوین شده که شامل بخشهای مختلف و مفیدی است.

در ادامه بخش ها و لینک مشاهده این ویژه نامه را مشاهده خواهید کرد.

«بخشهای اصلی ویژه نامه سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران»
 

 مختصری پیرامون مصطفی چمران
  مقالات و یادداشتها + نگارخانه
  نجواهای عارفانه
  آثار و دست نوشته های ماندگار  
  تم موبایل - والپیپر - اسکرین سیور  مصاحبه و خاطراتی به نقل از نزدیکان
 

مشاهده ی ویژه نامه سالگرد شهادت دکتر مصطفی چمران



           

كتاب «خاطرات شهيد چمران» با مجموعه اي از خاطرات عرفاني مردي كه بارها تا دل خطر پيش رفته بود منتشرشد.
 

به گزارش سايت نويد شاهد،در اين كتاب كه در قطع جيبي و توسط نشر يا زهرا(س) منتشر شده است 14 خاطره و دل نوشته در ارتباط با اين شهيد با عناوين اوايل تابستان 1359 ـ آمريكا، استقابل خدا ـ 1976 ـ لبنان، اوايل بهار 1960 ـ آمريكا، لبنان، نمازخانه دانشكده، نماد همسر لبناني دكتر، نماز با عشق، لمس حقايق زندگي، خجالت از مردم، زيباترين لحظات، آدم هاي زيبا، ديدار با امام، كشته شدن دكتر و رخداد 1360 و مناجات معروف همراه با عكس هاي رنگي زيبايي از عارف جبهه هاي لبنان و ايران منتشر و در اختيار علاقه مندان فرهنگ جهاد و شهادت قرار گرفته است.
در بخش زيباترين لحظات اين كتاب شهيد چمران مي نويسد زيباترين لحظاتم اوقاتي بود كه كاملا يقين داشتم در آغوش مرگ فرو مي روم و هيچ انتظاري از كسي نداشتم و هيچ آرزويي در سر نمي پروراندم.
شهيد چمران در ادامه مي نويسد ستارگان آسمان در آن شب صاف، زيبا و آنقدر دل انگيز بود كه كمتر نظير آن را ديده بود.
از اعماق آسمان بلند در امان سكوت كهكشان عالم چه زمزمه هاي اسرارآميزي مي شنيديم همچنين در بخش كشته شدن دكتر اين كتاب به نقل از مقام معظم رهبري مي خوانيم من شاهد بودم كه چمران بارها تا دل خطر پيش رفته بود چمران بارها در وضعيتي قرار گرفته بود كه بايد كشته مي شد منتهي نجات پيدا كرده بود. يك بار از اين دفعات، تركش كوچكي به مغزش خورد و اين حادثه به وقوع پيوست والا اگر بخواهيم دفعه اي را كه چمران درآن شهيد شد با دفعات ديگر مقايسه كنيم اين دفعه خطر پذيري چمران بسيار كمتر بود.
مقام معظم رهبري در ادامه مي گويند من بعضي از اينها را از نزديك و با چشم خود ديده ام.
 

 



           
سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:شهید چمران,کتاب ها,خاطره ها, :: 10:4
مسعود

13) بعد از کشتار پانزده خرداد نشست و حسابی فکر کرد. به این نتیجه رسید که مبارزه ی پارلمانی به نتیجه نمی رسد و باید برود سلاح دست بگیرد. بجنگد.

14) باهم از اوضاع ایران و درگیری های سیاسی حرف می زدیم.نمی دانستیم چه کار می شود کرد. بدمان نمی آمد برگردیم، برویم دانشکده ی فنی، تدریس کنیم. چمران بالاخره به نتیجه رسید. برایم پیغام گذاشته بود "من رفتم.آنجا یک سکان دارهست." و رفت لبنان.

15) ما عضو انجمن اسلامی دانشگاه بودیم. خبر شدیم در لبنان سمیناری درباره شیعیان برگزار کرده اند. پِیش را گرفتیم تا فهمیدیم آدمی به اسم چمران این کار را کرده است. یک چمران هم می شناختیم که می گفتمد انجمن اسلامی ما را راه انداخته. فهمیدیم این دو نفر یکی اند. آمریکا را ول کردیم و رفتیم لبنان.

16) کلاس عرفان گذاشته بود. روزی یک ساعت. همه را جمع می کرد و مثنوی معنوی می خواند و برایشان به عربی ترجمه می کرد. عربی بلد نبودم، اما هرجور بود خودم را می رساندم به کلاس. حرف زدنش را خیلی دوست داشتم.
 



           

«غاده چمران» همسر لبنانی شهید چمران، بخش‌هایی از زندگی مشترك خود با مصطفی چمران را بازگو می كند. این اظهارات تحت عنوان كتاب «نیمه پنهان ماه» به چاپ رسیده است. آنچه می‌خوانید، بخش‌هایی از این كتاب است:

پدرم بین آفریقا و چین تجارت می‌ كر د و من فقط خرج می‌كردم، هر طوری كه می‌خواستم. پاریس و لندن را خوب می ‌شناختم، چون همه لباس‌هایم را از آنجا می‌خرید.

در دیداری كه به اصرار امام موسی صدر برگزار شد، ایشان به من گفت: «ما مؤسّسه‌ای داریم برای نگهداری بچّه‌های یتیم. فكر می‌كنم كار در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من می‌خواهم شما بیایی آنجا با چمران آشنا شوی» و تا قول رفتن به مؤسّسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم.

یك شب در تنهایی همانطور كه داشتم می‌نوشتم، چشمم به یك نقّاشی كه در تقویمی ‌چاپ شده بود، افتاد. یكی از نقّاشی‌ها زمینه‌ای كاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی، شمع كوچكی می‌سوخت كه نورش در مقابل این ظلمت، خیلی كوچك بود. زیر نقّاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته شده بود:

«من ممكن است نتوانم این تاریكی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی كوچك، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و كسی كه دنبال نور است، این نور هر چقدر كوچك باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود».

آن شب، تحت تاثیر این شعر و نقّاشی خیلی گریه كردم.

هنوز پس از گذشت این مدّت، نمی‌توانم نهایت حیرتم را در اوّلین برخورد با شاعر آن شعر و نقّاش آن تصویر درك كنم. او كسی نبود جز «مصطفی چمران»... .

 



ادامه مطلب ...


           

 

معرفی الگوهایی که ایمان، علم، پیشرفت علمی و عشق و خلوص را به نسل جدید بیاموزد، می تواند انسان را در راه تکامل کمک کند و ارتقاء اینگونه معرفت ها زمینه ساز ظهور امام زمان(عج )است.

به گزارش خبرنگار سرویس زنان جهان؛ غاده چمران «همسر شهید مصطفی چمران» در مراسم مصطفای اندیشه ها گفت: در مقابل شهداء و مصطفی چمران احساس شرمندگی می کنم امروز در این لحظات برای من خیلی سخت است که خاطرات 30 سال گذشته را مرور کنم خاطراتی که از رزمندگان ایرانی در دوکوهه فاو و اهواز و ... دیدم تا خاطرات برادران رزمنده لبنان.

وی با اشاره به این که  بعد ازسی سال رزمندگان ایران و لبنان را درکنار هم دیده است افزود: این رزمندگان درآن زمان جوانانی بوند که در مناطق جنگی در ایران و لبنان، در فقر و سختی در بین توپ و خمپاره با بدترین شرایط حضوری آگاهانه داشتند.
 



ادامه مطلب ...


           

مصطفی به روایت غاده - 6
همین که وارد حیاط نخست وزیری شد و چشمش به آن زیرزمین افتاد، دردی قلبش را فشرد، زانو‌هایش تا شد. زیر لب نجوا کرد: مصطفی رفتی، پشتم شکست. و به دیوار تکیه داد. نگاهش روی همه چیز چرخید، این دوسال چطور گذشت؟ از این در چقدر به خوشحالی وارد می‌شد به شوق دیدن مصطفی، حضور مصطفی، و این جوانک‌های سرباز که حالا سرشان زیر افتاده چطور گردن راست می‌کردند به نشانه احترام؛ زندگی، زندگی برایش خالی شده بود، انگار ریشه‌اش را قطع کرده بودند. یاد لبنان افتاد و آن فال حافظ.

آن وقت‌ها او اصلاً فارسی بلد نبود. نمی‌فهمید امام موسی و مصطفی با هم چی می‌خوانند؟ امام موسی خودش جریان فال حافظ را برای او گفت و بعد هم برایش فال گرفت. که:

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناول‌ها، که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها.

وقتی بعد از شهادت مصطفی از آن خانه آمدم بیرون، چون مال دولت بود، هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم. حتی پول نداشتم خرج کنم. چون در ایران رسم است فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم. در لبنان این طور نیست. خودم می‌فهمیدم که مردم رحم می‌کنند، می‌گویند این خارجی است، آداب ما نمی‌فهمد. دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم. اما کجا؟ کمی خانه مادر جان بودم، دوستان بودند. هرشب را یک جا می‌خوابیدم و بیشتر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفی. شبهای سختی را می‌گذراندم. لبنان شلوغ بود. خانه‌مان بمباران شده بود و خانواده‌ام رفته بودند خارج. از همه سخت‌تر روزهای جمعه بود. هر کس می‌خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می‌رفتم بهشت زهرا که مزاحم کسی نباشم. احساس می‌کردم دل شکسته‌ام، دردم زیاد، و به مصطفی می‌گفتم: تو به من ظلم کردی.

 



ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:شهید چمران,روایت همسر,غاده, :: 15:42
مسعود

درباره وبلاگ


«روحیه‌ی پر نشاط و دل‌های پاك دانشجویان این امید را به انسان می‌بخشد كه نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده فرآورده‌ی دانشگاه جمهوری اسلامی چمران‌ها باشند.»
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1