خدا بود و دیگر هیچ نبود
شهید دکتر مصطفی چمران

اشاره

متنی كه در زير می خوانيد، وصيتنامه ای از سردار رشيد اسلام، شهيد دكتر مصطفی چمران است كه خطاب به امام موسی صدر نگاشته شده است. اين وصيتنامه در 29 خرداد سال 1355 تنظيم گرديد يعنی در سياه ترين روزهای جنگ داخلی لبنان، كه از يكسو نيروهای فلسطينی و احزاب چپ لبنان با سوريه درگير شده بودند؛ و از سوی ديگر احزاب دست راستی و در رأس آنها فالانژيستها، با سوءاستفاده از غفلت جبهه ملی و اسلامی لبنان، مناطق آنان را مورد هجوم قرار داده بودند. در چنين روزهايی كه از آنها به عنوان دومين دوره جنگ داخلی نام برده می شود، امام صدر به دكتر چمران مأموريت داد تا برای سازماندهی مقاومت شيعيان، راهی شهرك نبعه گردد. و اين وصيتنامه قبل از عزيمت تنظيم گرديد.

اما سير اين وصيتنامه خود داستانی دارد كه اينك بدان می پردازيم:
كاشف اين وصيتنامه، دانشمند محترم و كارشناس كهنه كار مسائل سياسی خاورميانه، جناب آقای محمد علی مهتدی است. اين برادر عزيز از دوستان دردمند و قديمی امام صدر است، و سالها مسئوليت دفتر صدا و سيمای جمهوری اسلامی را در بيروت بر عهده داشته است. از جمله در سال1361، كه اسرائيل به لبنان حمله نمود و تا دروازه های بيروت پيش آمد. آقای مهتدی تعريف می كرد كه در روزهای آغازين جنگ، با همكاران خود برای تهيه گزارش به جنوب رفتند. طبعاً به شهر صور و مؤسسه صنعتی جبل عامل نيز سر زده بودند. ساختمان مدرسه در اثر اصابت بمب و خمپاره آسيب ديده بود. يكی از اتاقهای آسيب ديده، اتاق قديمی دكتر چمران بود. همان اتاقی كه ساعتها گفتگوی آقای مهتدی و دكتر چمران را پيرامون مسائل لبنان، خاورميانه، انقلاب اسلامی ايران و …، نظاره كرده بود. كاغذها، دفاتر و پرونده های زيادی بر روی زمين پخش شده بودند. در همان حالی كه فيلمبرداران به كار خود مشغول بودند، آقای مهتدی نيز كاغذها را بررسی می كرد. و در ميان كاغذها به وصيتنامه مورد نظر برخورد نمود. مطالعه وصيتنامه ايشان را منقلب نمود. همانگونه كه همكاران لبناني، و در انتهای آن روز خانواده آقای مهتدی و ميهمان آن روزشان خانم فاطمه نواب صفوی را نيز متأثر نمود.
 



ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 23 شهريور 1390برچسب:شهید چمران,وصیت نامه,امام موسی صدر, :: 17:26
مسعود

«... خدايا! دردمندم، روحم از شدت درد مي سوزد، قلبم مي جوشد، احساسم شعله مي كشد و بند بند وجودم از شدت درد صيحه مي زند. خدايا! تو مرا اشك كردي كه همچون باران بر نمكزار قلب انسان ببارم. تو مرا درد و غم كردي تا همنشين محرومان و دلشكستگان باشم.
خدايا !تار و پود وجودم را با غم و درد سرشتي و مرا به آتش غم عشق سوختي... خدايا !روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد تا از اين غربتكده سياه برهد...».
 

گزارشم را با فرازي از نيايشهاي عارفانه شهيد بزرگ دكتر مصطفي چمران شروع مي كنم تا با عمق ارتباط عرفاني اش با حضرت حق بيشتر آشنا شويم.
دكتر چمران انسان برجسته اي بود كه سخن گفتن از او آن قدرها هم ساده نيست. بزرگ مردي از آهن و اشك، مرد بيشه نبرد و عارف شبهاي تنهايي. شهيد چمران چهره اي نظامي، علمي و نويسنده اي توانا بود. اگر به سير زندگي اين قهرمان تاريخ ساز سري بزنيد، خواهيد ديد كه او در تحصيلات با اخذ مدرك دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما، در فنون نظامي فرمانده جنگهاي سخت چريكي و نامنظم و در عالم نويسندگي با آثاري چون «رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست»، «خدا بود و ديگر هيچ»، «زيباترين سروده هستي»، «بينش و نيايش»، «انسان و خدا»، «كردستان و لبنان» سرآمد همه انسانهاي روزگار بوده و هست. به راستي چقدر با دنياي دروني اين عارف به حق پيوسته، اين مالك اشتر جنوب لبنان و حمزه كربلاي خوزستان آشناييم؟! آيا رسانه هاي ديداري ما اعم از سينما و تلويزيون در اين زمينه صاحب آثاري در خور شأن اين شخصيت بزرگ بوده اند؟! با ما همراه باشيد تا در اين مجال كوتاه، سري بزنيم به مراكزي كه احياناً اثري از زندگي شهيد چمران توليد كرده اند... .


* بنياد شهيد چمران: روي فيلمنامه اي درباره زندگي شهيد چمران، كار مي كنيم.



ادامه مطلب ...


           

ویژه نامه ای که در ادامه مطلب لینک آن را مشاهده خواهید کرد تلاشی است در جهت شناساندن هر چه بیشتر شهید چمران به دوستداران آن نابغه ی علم و عرفان ودیگر علاقه مندان فرهنگ ایثار و شهادت.

این ویژه نامه شامل بخش های متفاوتی است از جمله:

مقالات

خاطرات

گفتگو

آثار به جامانده

نیایش

کتابخانه

آلبوم تصاویر



ادامه مطلب ...


           

١٣١١ تولد در شهر (( قم ))

١٣١٢ مهاجرت به تهران

١٣١٨ شروع تحصيل در دبستان (( انتصاريه ))

١٣٢٤ ورود به دبيرستان (( دارالفنون ))

١٣٢٩ ادامه تحصيل در دبيرستان البرز

١٣٣٢ ورود به دانشگاه تهران ، دانشكده فنى ، رشته الكترومكانيك

١٣٣٦ اتمام تحصيلات

تدريس در دانشكده فنى ، دانشگاه تهران

١٣٣٧ اعزام به آمريكا با استفاده از بورس تحصيلى شاگردان ممتاز

آغاز تحصيلات فوق ليسانس ، دانشگاه تگزاس



ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 22 شهريور 1390برچسب:شهید چمران,سال شمار,زندگی نامه, :: 14:40
مسعود

معركه شرف و افتخار
من در زندگى خود، معركه هاى سخت و خطرناك زياد ديده ام؛ فراوان، به حلقه محاصره دشمن درآمده ام،
به رگبار گلوله ها و خمپاره ها و توپ ها و بمب ها عادت دارم، و به كرّات با دشمنانى سخت و خونخوار رو به رو شده ام.
ولى داستان شورانگيز سوسنگرد اسطورهاى فراموش ناشدنى است. من به جهات سياسى -نظامى آن توجهى ندارم، و نمى خواهم از اهميت استراتژيك سوسنگرد و رابطه آن با حميديه و اهواز سخن بگويم. آنچه در اينجا مورد توجه است، سرگذشت شخصى من در اين نبرد است كه يك شهيد (اكبر چهرقانى) و يك شاهد (اسدالله عسكرى) به آن شهادت مى دهند و دهها نفر از دور ناظر آن صحنه عجيب و معجزه آسا بوده اند. اين را نمى گويم چون خود قهرمان داستانم ـ زيرا از اين احساس نفرت دارم- بلكه از اين نظر مى گويم كه افتخار ملت ما و نمونه برجسته اى از پيروزى ايمان مردم ما و نوع مبارزات عظيم آنان است، و حيف است كه به رشته تحرير درنيايد و از يادها برود…


سوسنگرد در محاصره دشمن
سوسنگرد براى ما اهميت خاصى دارد، زيرا معبر حميديه و اهواز است. دشمن به مدت چند روز سوسنگرد را محاصره كرده بود، و به شدت مى كوبيد. ۵۰۰نفر از رزمندگان ما در سوسنگرد، تا آخرين رمق خود، جانانه، مقاومت مى كردند و هر روز تلفاتى سنگين مى دادند.
عراق نيز قبلاً دوبار به سوسنگرد حمله كرده بود، كه يكبار آن، تا حميديه هم به پيش رفت، و اهواز را در خطر سقوط قطعى قرارداد، ولى بازهم شكسته و مغلوب بازگشت؛ و اكنون همه توان خود را جمع كرده بود تا با قدرتى بزرگ سوسنگرد را تسخير كند و آن را پايگاه خود در زمستان قرار دهد.



ادامه مطلب ...


           

خدایا میدانی که تار پود وجودم با مهر تو سرشته شده است

واز لحظه ای که به دنیا آمده ام نام ترا در گوشم خوانده اند ویاد تو را بر قلبم گره زده اند "

هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد "تو او را خراب کردی.

خدایا به هر که وبه هر چه دل بستم تو دلم را شکستی "

عشق هر کسی را بدل گرفتم تو قرار از من گرفتی

هر کجا خواستم دل مضطرب ودردمندم را آرامش دهم در سایه امیدی

وبه خاطر آرزویی"برای دلم امنیتی بوجود آورم

تو یکباره همه را بر هم زدی ودر طوفانهای وحشت زای حوادث رهایم کردی

تا هیچ آرزویی در دل نپرورم وهیچ خیر امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامشی وامنیتی در دل خود احساس نکنم ...

تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم وبه جز تو آرزویی نداشته باشم وجز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم وجز در سایه توکل به تو آرامش وامنیت احساس نکنم
 



ادامه مطلب ...


           

1) نشسته بود زار زار گریه می کرد. همه جمع شده بودند دورمان. چه می دانستم این جوری می کند؟ می گویم "مصطفی طوریش نیس. من ریاضی رد شدم. برای من ناراحته." کی باور می کند؟

2) ریاضیش خیلی خوب بود. شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.

3) شب های جمعه من را می برد مسجد ارک. با دوچرخه می برد. یک گوشه می نشست و سخن رانی گوش می داد. من می رفتم دوچرخه سواری.

4) پدرمان جوراب بافی داشت. چرخ جوراب بافیش یک قطعه داشت که زود خراب می شد و کار می خوابید. عباس قطعه را باز کرد و یکی از رویش ساخت. مصطفی هم خوشش آمد و یکی ساخت. افتادن به تولید انبوه یک کارخانه کوچک درست کردند. پدر دیگر به جای جوراب،لوازم یدکی چرخ جوراب بافی می فروخت.
 



           
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 15:58
مسعود

مصطفی به روایت غاده - 3

آن شب وقتی رسیدم خانه، پدر ومادرم داشتند تلویزیون نگاه می‌کردند. تلویزیون را خاموش کردم و بدون آنکه از قبل فکرش را کرده باشم گفتم: بابا! من از بچگی تا حالا که بیست و پنج شش سالم است هیچ وقت شما را ناراحت نکرده‌ام، اذیت نکرده‌ام، ولی برای اولین بار می‌خواهم از اطاعت شما بیایم بیرون و عذر می‌خواهم. پدرم فکر می‌کرد مسئله من با مصطفی تمام شده، چون خودم هم مدتی بود حرفش را نمی‌زدم پرسید: چی شده؟ چرا؟ بی‌مقدمه، بی‌آنکه مصطفی چیزی بداند، گفتم: من پس فردا عقد می‌کنم. هر دو خشکشان زد. ادامه دادم: من تصمیم گرفتم با مصطفی ازدواج کنم، عقدم هم پس فردا پیش امام موسی صدر است. فقط خودم مانده بودم این شجاعت را از کجا آورده‌ام! مصطفی اصلاً نمی‌دانست من دارم چنین کاری می‌کنم.

مادرم خیلی عصبانی شد. بلند شد با داد و فریاد، و برای اولین بار می‌خواست من را بزند که پدرم دخالت کرد و خیلی آرام پرسید: عقد شما باکی؟ گفتم: دکتر چمران. من خیلی سعی کردم شمارا قانع کنم ولی نشد. مصطفی به من گفت دیگر نتیجه‌ای ندارد و خودش هم می‌خواست برود مسافرت. پدرم به حرف‌هایم گوش داد و همانطور آرام گفت: من همیشه هرچه خواسته‌اید فراهم کرده‌ام، ولی من می‌بینم این مرد برای شما مناسب نیست. او شبیه ما نیست، فامیلش را نمی‌شناسیم. من برای حفظ شما نمی‌خواهم این کار انجام شود.



ادامه مطلب ...


           
دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:شهید چمران,روایت همسر,غاده,, :: 15:6
مسعود

«اي دنيا و اي حيات، با همه زيباييهايت با همه مظاهر جلال و جبروتت، با همه كوهها، آسمانها، درياها و صخره هايت، با همه وجود وداع مي كنم. با قلبي سوزان و غم آلود به سوي خدا مي روم و از همه چيز چشم مي پوشم.
اي پاهاي من، مي دانم كه شما چابكيد، مي دانم كه در همه مسابقه ها گوي سبقت را از رقيبان ربوده ايد. مي دانم فداكاريد، مي دانم كه به فرمان من مشتاقانه به سوي شهادت صاعقه وار به حركت درمي آييد. اما من آرزويي بزرگتر دارم، من مي خواهم شما به بلندي طبع بلند شهيدان به حركت درآييد، به قدرت اراده آهنينم محكم باشيد، به سرعت تصميمات و طرحهايم سريع باشيد.


اي پاهاي من، از شما مي خواهم اين پيكر كوچك ولي سنگين از آرزوها و اميدها و مسؤوليتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانيد و در اين لحظات آخر عمر، آبروي مرا حفظ كنيد. من چند لحظه بعد به شما آرامش مي دهم. آرامش ابدي.
 



ادامه مطلب ...


           

مصطفی به روایت غاده ـ 2

بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود موسسه، رفتم در طبقه اول مرا معرفی کردند به آقایی و گفتند ایشان دکتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم. فکر می‌کردم که کسیکه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می‌ترسند باید آدم غسی‌ای باشد، حتی می‌ترسیدم، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد. دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضعی خاص گفت: شمایید؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم زود‌تر از این‌ها منتظرتان بودم. مثل آدمی که مرا از مدت‌ها قبل می‌شناخته حرف می‌زد. عجیب بود. به دوستم گفتم: مطمئنی که دکتر چمران این است؟ مطمئن بود.
 
مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم گفتم: من این را دیده‌ام. مصطفی گفت: همه تابلو‌ها را دیدید؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد؟ گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد. توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع؟ چرا شمع؟ من خود به خود گریه کردم، اشکم ریخت. گفتم: نمی‌دانم. این شمع، این نور، انگار دروجود من هست، من فکر نمی‌کردم کسی بتواند معنی شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد. مصطفی گفت: من هم فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، و با او آشنا شوم.
 



ادامه مطلب ...


           
جمعه 18 شهريور 1390برچسب:شهید چمران,روایت همسر,غاده,, :: 10:12
مسعود
درباره وبلاگ


«روحیه‌ی پر نشاط و دل‌های پاك دانشجویان این امید را به انسان می‌بخشد كه نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده فرآورده‌ی دانشگاه جمهوری اسلامی چمران‌ها باشند.»
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 541
بازدید کل : 110973
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1