خدا بود و دیگر هیچ نبود
شهید دکتر مصطفی چمران

«غاده چمران» همسر لبنانی شهید چمران، بخش‌هایی از زندگی مشترك خود با مصطفی چمران را بازگو می كند. این اظهارات تحت عنوان كتاب «نیمه پنهان ماه» به چاپ رسیده است. آنچه می‌خوانید، بخش‌هایی از این كتاب است:

پدرم بین آفریقا و چین تجارت می‌ كر د و من فقط خرج می‌كردم، هر طوری كه می‌خواستم. پاریس و لندن را خوب می ‌شناختم، چون همه لباس‌هایم را از آنجا می‌خرید.

در دیداری كه به اصرار امام موسی صدر برگزار شد، ایشان به من گفت: «ما مؤسّسه‌ای داریم برای نگهداری بچّه‌های یتیم. فكر می‌كنم كار در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من می‌خواهم شما بیایی آنجا با چمران آشنا شوی» و تا قول رفتن به مؤسّسه را از من نگرفت، نگذاشت برگردم.

یك شب در تنهایی همانطور كه داشتم می‌نوشتم، چشمم به یك نقّاشی كه در تقویمی ‌چاپ شده بود، افتاد. یكی از نقّاشی‌ها زمینه‌ای كاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی، شمع كوچكی می‌سوخت كه نورش در مقابل این ظلمت، خیلی كوچك بود. زیر نقّاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته شده بود:

«من ممكن است نتوانم این تاریكی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی كوچك، فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و كسی كه دنبال نور است، این نور هر چقدر كوچك باشد، در قلب او بزرگ خواهد بود».

آن شب، تحت تاثیر این شعر و نقّاشی خیلی گریه كردم.

هنوز پس از گذشت این مدّت، نمی‌توانم نهایت حیرتم را در اوّلین برخورد با شاعر آن شعر و نقّاش آن تصویر درك كنم. او كسی نبود جز «مصطفی چمران»... .

 



ادامه مطلب ...


           

 

معرفی الگوهایی که ایمان، علم، پیشرفت علمی و عشق و خلوص را به نسل جدید بیاموزد، می تواند انسان را در راه تکامل کمک کند و ارتقاء اینگونه معرفت ها زمینه ساز ظهور امام زمان(عج )است.

به گزارش خبرنگار سرویس زنان جهان؛ غاده چمران «همسر شهید مصطفی چمران» در مراسم مصطفای اندیشه ها گفت: در مقابل شهداء و مصطفی چمران احساس شرمندگی می کنم امروز در این لحظات برای من خیلی سخت است که خاطرات 30 سال گذشته را مرور کنم خاطراتی که از رزمندگان ایرانی در دوکوهه فاو و اهواز و ... دیدم تا خاطرات برادران رزمنده لبنان.

وی با اشاره به این که  بعد ازسی سال رزمندگان ایران و لبنان را درکنار هم دیده است افزود: این رزمندگان درآن زمان جوانانی بوند که در مناطق جنگی در ایران و لبنان، در فقر و سختی در بین توپ و خمپاره با بدترین شرایط حضوری آگاهانه داشتند.
 



ادامه مطلب ...


           

مصطفی به روایت غاده - 6
همین که وارد حیاط نخست وزیری شد و چشمش به آن زیرزمین افتاد، دردی قلبش را فشرد، زانو‌هایش تا شد. زیر لب نجوا کرد: مصطفی رفتی، پشتم شکست. و به دیوار تکیه داد. نگاهش روی همه چیز چرخید، این دوسال چطور گذشت؟ از این در چقدر به خوشحالی وارد می‌شد به شوق دیدن مصطفی، حضور مصطفی، و این جوانک‌های سرباز که حالا سرشان زیر افتاده چطور گردن راست می‌کردند به نشانه احترام؛ زندگی، زندگی برایش خالی شده بود، انگار ریشه‌اش را قطع کرده بودند. یاد لبنان افتاد و آن فال حافظ.

آن وقت‌ها او اصلاً فارسی بلد نبود. نمی‌فهمید امام موسی و مصطفی با هم چی می‌خوانند؟ امام موسی خودش جریان فال حافظ را برای او گفت و بعد هم برایش فال گرفت. که:

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناول‌ها، که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها.

وقتی بعد از شهادت مصطفی از آن خانه آمدم بیرون، چون مال دولت بود، هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم. حتی پول نداشتم خرج کنم. چون در ایران رسم است فامیل مرده از مردم پذیرایی کنند و من آشنا نبودم. در لبنان این طور نیست. خودم می‌فهمیدم که مردم رحم می‌کنند، می‌گویند این خارجی است، آداب ما نمی‌فهمد. دیدم آن خانه مال من نیست و باید بروم. اما کجا؟ کمی خانه مادر جان بودم، دوستان بودند. هرشب را یک جا می‌خوابیدم و بیشتر در بهشت زهرا کنار قبر مصطفی. شبهای سختی را می‌گذراندم. لبنان شلوغ بود. خانه‌مان بمباران شده بود و خانواده‌ام رفته بودند خارج. از همه سخت‌تر روزهای جمعه بود. هر کس می‌خواهد جمعه را با فامیلش باشد و من می‌رفتم بهشت زهرا که مزاحم کسی نباشم. احساس می‌کردم دل شکسته‌ام، دردم زیاد، و به مصطفی می‌گفتم: تو به من ظلم کردی.

 



ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:شهید چمران,روایت همسر,غاده, :: 15:42
مسعود

9) یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند. همه از کمونیست ها می ترسیدند.

10) بورس گرفت. رفت آمریکا. بعد از مدت کمی شروع کرد به کارهای سیاسی مذهبی. خبر کارهایش به ایران می رسید. از ساواک پدر را خواستند و به ش گفتند "ما ترمی چهارصد دلار به پسرت پول نمی دهیم که برود علیه ما مبازه کند." پدر گفت "مصطفی عاقل و رشیده. من نمی توانم در زندگیش دخالت کنم" بورسیه اش را قطع کردند. فکر می کردند دیگر نمی تواند درس بخواند، برمی گردد.

11) می خواستیم هیأت اجرایی کنگره دانش جویان را عوض کنیم. به انتخابات فقط چند روز مانده بود. ما هم که تبلیغات نکرده بودیم. درست قبل از انتخابات، مصطفی رفت و صحبت کرد. برنده شدیم.

12) چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمی داد. دست آخرگفت "شما نمره گرفته ای، ولی اگر بروی، آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست می دهد." خودش می خندید. می گفت "کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم"
 



           
چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 9:35
مسعود

مصطفی به روایت غاده ـ ۵

وقتی رسیدم، مصطفی نبود و من نمی‌دانستم اصلاً زنده است یا نه. سخت‌ترین روز‌ها، روزهای اول جنگ بود. بچه‌های خیلی کم بودند، شاید پانزده یا هفده نفر. در اهواز اول در دانشگاه جندی شاپور، که الان شده است شهید چمران، بودیم. بعد که بمباران‌ها سخت شد به استانداری منتقل شدیم. خیلی بچه‌های پاکی بودند که بیشترشان شهید شدند. وقتی ما از دانشگاه به استانداری منتقل شدیم، مصطفی در «نورد» اهواز بود درحال جنگ. یادم هست من دو روز مصطفی را گم کردم. خیلی سخت بود این روز‌ها، هیچ خبری از او نداشتم، از هم پراکنده بودیم. موشک‌هایی که می‌زدند خیلی وحشت داشت. هر جا می‌رفتم می‌گفتند: مصطفی دنبالتان می‌گشت. نه او می‌توانست مرا پیدا کند نه من اورا. بعد فهمید که ما منتقل شدیم به استانداری، که شده بود ستاد جنگهای نامنظم. در اهواز بیشتر با مرگ آشنا شدم.

هرچند اولین بار که سردخانه را دیدم در کردستان بود، وقتی که در بیمارستان سردشت کار می‌کردم. آن‌ها در لبنان چیزی به اسم سردخانه نداشتند و آن روز وقتی به غاده گفتند باید جسد چند تا از شهدا را از سردخانه تحویل بگیرید اصلاً نمی‌دانست با چه منظره ایی مواجه می‌شود. به او اتاقی را نشان دادند که دیوار‌هایش پر از کشو بود. گفتند شهدا اینجایند. کسی که با غاده بود شروع کرد به بیرون کشیدن کشو‌ها. جسد، جسد، جسد. غاده وحشت کرد، بیهوش شد و افتاد.

اما کم کم آشنا شدم. در اهواز خودم کشو می‌کشیدم و بچه‌ها را دانه دانه تحویل می‌گرفتم. شب‌ها که می‌رفتم می‌گفتم فرد ا جسد کی را باید پیدا کنم؟روزهای اول جنگ در رادیوی عربی کار می‌کردم و پیام عربی می‌دادم. بخاطر بمباران هر لحظه و هرکجا مرگ بود؛ جلوی ما، پشت سر ما، این طرف، آن طرف. با اهواز با مرگ روبرو بودم و آنجا برای من صد سال بود. خیلی وقت‌ها دو روز، چهار روز از مصطفی خبر نداشتم، پیدایش نمی‌کردم و بعد برایش یک کاغذ کوچک می‌آمد که «اترکک لله». در لبنان هم این کار را می‌کرد، آنجا قابل تحمل بود. ولی یکبار در سردشت بودم. فارسی بلد نبودم وسط ارتش، جنگ و مرگ، یک کاغذ می‌آید برای من «اترکک لله» و می‌رفت و من فقط منتظر گوش کردن اینکه بگویند که مصطفی تمام شد. همه وجودم یک گوش می‌شد برای ترقی این خبر و خودم را آماده می‌کردم برای تمام شدن همه چیز.
 



ادامه مطلب ...


           
چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:شهید چمران,روایت همسر,غاده,, :: 8:32
مسعود

این کتاب شامل پنج فصل اصلی با عنوان های زیر است :

معرکه ی شرف وافتخار

انسان بازیافته

انسان های آزاد

آخر ای انسان ها !

نوشته های این کتاب حول موضوع سوسنگرد می گردد .

ضمنا این کتاب با مقدمه ی مهدی چمران و یکی از نیایش های زیبای دکتر شهید جمران آغاز شده است.


در ادامه قسمتی از متن کتاب و لینک دانلود کتاب آورده شده است.



ادامه مطلب ...


           

ای خدا ، من باید از نظر علم از همه برتر باشم، تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر می‌فروشند، ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد. باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم، آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین مرد روی زمین باشم. ای خدای بزرگ آنها که از تو می‌خواهم ، چیزهایی است که فقط می‌خواهم در راه تو به کار اندازم و تو خوب میدانی که استعداد آنرا داشته‌ام. از تو می‌خواهم مرا توفیق دهی که کارهایم ثمر بخش شود و در مقابل خسان سر افکنده نشوم.
 

پی نوشت:

دکتر چمران در ریاضیات و بخصوص درس هندسه ، آنقدر توانا بود که حریفی نداشت. شاگردان او نه تنها ریاضیات که همه چیز از فلسفه ، تاریخ علم الاجتماع از او می‌آموختند. خیلی کم درس می‌خواند و همیشه سر کلاس درس را یاد می‌گرفت. از خطاط ، نقاش و عکاسی بسیار ماهر و زبردستی بود. نقاشی بسیار زیبایی از حضرت علی علیه‌السلام در کودکی می‌کشد. بعد از اتمام دبیرستان در کنکور رتبه ۱۵ کشوری را کسب می‌کند و در رشته الکترونیک در دانشکده فنی شروع به تحصیل می‌کند.



ادامه مطلب ...


           
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:شهید چمران,علم ومعرفت,ارزش علم, :: 17:29
مسعود

اي حسين

اي حسين، اي شهيد بزرگ، آمده‌ام تا با تو راز و نياز كنم. دل پر درد خود را به سوي تو بگشايم. از انقلابيون دروغين گريخته‌ام. از تجار ماده‌پرست كه به اسلحه انقلاب مسلح شده‌اند بيزارم. از كساني كه با خون شهيدان تجارت مي‌كنند متنفرم. از اين ماكياول صفتاني كه به هيچ ارزش انساني پاي بند نيستند و همه چيز مردم را، حيات و هستي و شرف خلق را و حتي نام مقدس انقلاب را، فداي مصالح شخصي و اغراض پست مادي خود مي‌كنند گريزانم.......
اي حسين امروز نيز تو را تقديس مي‌كنم اما تقديسي عميق‌تر و پر شورتر كه تا اعماق وجودم و تا آسمان روحم به تو عشق مي‌ورزد و تو را مي‌خواهد و تو را مي‌جويد. اي حسين! دردمندم، دلشكسته‌ام و احساس مي‌كنم كه جز تو و راه تو دارويي ديگر تسكين‌بخش قلب سوزانم نيست.......
اي حسين! من براي زنده ماندن تلاش نمي‌كنم. از مرگ نمي‌هراسم، به شهادت دل بسته‌ام و از همه چيز دست شسته‌ام، ولي نمي‌توانم بپذيرم كه ارزش‌هاي الهي و حتي قداست انقلاب بازيچه سياست‌مداران و تجار ماده‌پرست شده است.
سال 1976

منبع: نشريه شاهد ياران شماره 37
 



           
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:شهید چمران,دست نوشته ها,ای حسین, :: 17:24
مسعود

5) مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند. خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.دکتر چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر گفت "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی."

6) تومار بزرگ درست کرد و بالایش درشت نوشت:"صنعت نفت در سرتاسر کشور باید ملی شود" گذاشتش کنار مغازه ی بابا مردم می آمدند و امضا می کردند.

7) سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده، بالاترین نمره.

8) درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره ش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار. همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود "این کتاب در حقیقت جزوه ی مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک."
 



           
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 17:19
مسعود

مصطفی به روایت غاده - 4

اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج با مصطفی در لبنان دید، خواست تنها با من صحبت کند. گفت: غاده! شما می‌دانید با چه کسی ازدواج کرده‌اید؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کرده‌اید. خدا به شما بزرگ‌ترین چیز را در عالم داده، باید قدرش را بدانید. من از حرف آقای صدر تعجب کردم. گفتم: من قدرش را می‌دانم. و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقای صدر حرف من را قطع کرد و یک جمله به من گفت: این خلق و خوی مصطفی که شما می‌بینید، تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیرو سلوک در کانون دلش. این همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما ودیگران تنازل از مقام معنوی اوست به عالم صورت و اعتبار. و خیلی افسوس می‌خورد کسانی که اطراف ما هستند درک نمی‌کنند، تواضع مصطفی را از ناتوانیش می‌دانند و فقیر و بی‌کس بودنش. امام موسی می‌گفت: من انتظار دارم شما این مسائل را درک کنید.

من آن وقت نمی‌فهمیدم، اما به تدریج اتفاقاتی می‌افتاد که مصطفی را بیشتر برای من آشنا می‌کرد. یادم هست اسرائیل به جنوب حمله کرده بود و مدرسه جبل عامل در واقع پایگاه مصطفی بود. مردم جنوب را ترک کرده بودند. حتی خیلی از جوانان سازمان امل عصبانی بودند، می‌گفتند: ما نمی‌توانیم با اسرائیل بجنگیم. ما نه قدرت مادی داریم نه مهمات. برای ما جز مرگ چیزی نیست. شما چطور ما را اینجا گذاشته‌اید؟ مصطفی می‌گفت: من به کسی نمی‌گویم اینجا بماند. هر کسی می‌خواهد، برود خودش را نجات بدهد. من جز با تکیه بر خدا و رضا به تقدیر او اینجا نمانده‌ام. تا بتوانم، می‌جنگم و از این پایگاه دفاع می‌کنم، ولی کسی را هم مجبور نمی‌کنم بماند. آنقدر این حرف‌ها را با طمأنینه می‌زد که من فکر کردم لابد کمکی در راه است و مصطفی به کسی یا جایی تکیه دارد



ادامه مطلب ...


           
جمعه 25 شهريور 1390برچسب:شهید چمران,روایت همسر,غاده,, :: 17:16
مسعود
درباره وبلاگ


«روحیه‌ی پر نشاط و دل‌های پاك دانشجویان این امید را به انسان می‌بخشد كه نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده فرآورده‌ی دانشگاه جمهوری اسلامی چمران‌ها باشند.»
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 520
بازدید کل : 110952
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1