خدا بود و دیگر هیچ نبود
شهید دکتر مصطفی چمران

 

 
گذشت
 
من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم
 
حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق
 
برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران 
 
خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است


           
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:شهید چمران,دست نوشته ها,, :: 17:40
مسعود

 خدایا ، فقط تو

 
هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم
 
تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب
 
و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه
 
را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری 
 
نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو 
 
محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل 
 
به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم
 


           
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:شهید چمران,نیایش,عرفان,عشق, :: 10:37
مسعود

 خوش دارم هیچ‏کس مرا نشناسد

 
هیچ‏کس از غم‏ها و دردهایم آگاهی نداشته باشد، 
 
هیچ‏کس از راز و نیازهای شبانه‏‌ام نفهمد
 
هیچ‏کس اشک‏های سوزانم را در نیمه‏‌های شب نبیند
 
هیچ‏کس به من محبت نکند
 
هیچ‏کس به من توجه نکند
 
جز خدا کسی را نداشته باشم
 
جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم
 
جز خدا انیسی نداشته باشم
 
جز خدا به کسی پناه نبرم
 


           
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:شهید چمران,دست نوشته ها,خدا, :: 8:28
مسعود

 

خدایا هدایتم کن، زیرا می دانم گمراهی چه بلای خطرناکی است
 
خدایا هدایتم کن تا ظلم نکنم،زیرا می دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است
 
خدایا مگذار دروغ بگویم،زیرا دروغ ظلم کثیفی است
 
خدایا محتاجم نکن بکسی تهمت بزنم،زیرا تهمت جنایت ظالمانه ای است
 
خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم،زیرا آن که انصاف ندارد،شرف ندارد
 
خدایا راهنمایم باش تا حق انسانی را ضایع نکنم، 
 
که بی احترامی به یک انسان همانا کفر خدای بزرگ است
 
خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده
 


           

37) تلفنی به م گفتند "یه مشت لات و لوت اومده ن، می گن می خوایم بریم ستاد جنگ های نامنظم." رفتم و دیدم. ردشان کردم. چند روز بعد، اهواز، با موتورسیکلت ایستاده بودند کنار خیابان. یکیشان گفت"آقای دکتر خودشون گفتن بیاین." می پریدند؛ از روی گودال، رود، سنگر. آرپی جی زن ها را سوار می کردند ترک موتور، می پریدند. نصف بیش ترشان همان وقت ها شهید شدند.

38) از در آمد تو. گفت "لباسای نظامی من کجاست؟ لباسامو بیارین." رفت توی اتاقش، ولی نماند. راه افتاده بود دور اتاق. شده بود مثل وقتی که تمرین رزم تن به تن می داد. ذوق زده بود. بالاخره صبح شد و رفت. فکر کردیم برگردد، آرام می شود. چه آرام شدنی! تا نقشه ی عملایت را کامل کند. نیروها را بفرستد منطقه، نه خواب داشت نه خوراک. می گفت "امام فرموده ن خودتون رو برسونید کردستان." سریک هفته، یک هواپیما نیرو جمع کرده بود.

39) اگر کسی یک قدم عقب تر می ایستاد و دستش را دراز می کرد، همه می فهمیدند بار اولش است آمده پیش دکتر. دکتر هم بغلش می کرد و ماچ و بوسه ی حسابی. بنده ی خدا کلی شرمنده می شد و می فهمید چرا بقیه یا جلو نمی آیند، یا اگر بیایند صاف می روند توی بغل دکتر.

40) مانده بودیم وسط نیروهای ضد انقلاب. نه جنگ کردن بلد بودیم، نه اسلحه داشتیم. دکتر سر شب رفت شناسایی. کسی از جاش جم نخورد تا دکتر برگشت. دم اذان بود.وضو که می گرفت، ازم پرسید"عزیزجان چه خبر؟ کسی چیزیش نشده؟"



           

 در ادامه لینک دانلود کتاب های شهید چمران را مشاهده خواهید کرد.

عنوان کتاب ها عبارتند از:

خدا بود و دیگر هیچ نبود

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

لبنان

بینش و نیایش

زیبا ترین سروده ی هستی

انسان و خدا

کردستان




ادامه مطلب ...


           

 در ادامه لینک مشاهده سه تصویر از دست نوشته های شهید چمران را ملاحظه خواهید کرد.



ادامه مطلب ...


           
سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:شهید چمران,دست نوشته,تصویر, :: 22:31
مسعود

 33) ما سه نفر بودیم، با دکتر چهار نفر. آن ها تقریبا چهارصد نفر. شروع کردند به شعار دادن و بد و بی راه گفتن. چند نفر آمدند که دکتر را بزنند. مثلا آمده بودیم دانشگاه سخن رانی. از در پشتی سالن آمدیم بیرون. دنبالمان می آمدند. به دکتر گفتیم "اجازه بده ادبشان کنیم." گفت "عزیز، خدا این ها را زده." دکتر را که سوار ماشین کردیم، چند تا از پر سر و صداهاشان را گرفتیم آوردیم ستاد. معلوم نشد دکتر از کجا فهمیده بود. آمد توی اتاق. حسابی دعوامان کرد. نرسیده برگشتیم و رساندیمشان دانشگاه، با سلام و صلوات.

 
34) وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه. نه توی مجلس بند می شد نه وزارت خانه. رفت پیش امام. گفت "باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید." برگشت و همه را جمع کرد. گفت "آماده شوید همین روزها راه می افتیم". پرسیدیم "امام؟" گفت"دعامان کردند."
 
35) دنبال یک نفر می گشتیم که بتواند نیروهای جوان را سازمان دهی کند، که سر و کله چمران پیدا شد. قبول کرد. آمد ایلام. یک جلسه ی آشنایی گذاشتیم و همه چیز را سپردیم دست خودش. همان روز، بعد از نماز شروع کرد. اول تیراندازی و پرتاب نارنجک را آموزش داد، بعد خنثا کردن مین.صبح فردا زندگی در شرایط سخت شروع شده بود.
 
36) حدود یک ماه برنامه اش این بود؛ صبح تا شب سپاه و برنامه ریزی، شب ها شکار تانک. بعد از ظهرها، اگر کاری پیش نمی آمد، یک ساعتی می خوابید
 


           

 29) به این فکر افتاده بودم بیایم ایران. دکتر یک طرح نظامی دقیق درست کرد. مهمات و تجهیزات را آماده کردم. یک هواپیما لازم داشتیم که قرار شد از سوریه بگیریم. دوروز مانده به آمدنمان، خبر رسید انقلاب پیروز شده. 

 
30) گفته بود "مصطفی!من از تو هیچ انتظاری ندارم الا این که خدا را فراموش نکنی." بیست و دو سال پیش گفته بود؛ همان وقت که از ایران آمدم. چه قدر دلم می خواهد به ش بگویم یک لحظه هم خدا را فراموش نکردم.
 
31) آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش. ازش حساب می بردم. یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته، دارد ظرف می شوید. با دخترم رفته بودم. بعد از این که ظرف ها را شست. آمد و با دخترم بازی کرد. با همان پیش بند.
 
32) وقتی دید چمران جلویش ایستاده، خشکش زد. دستش آمد پائین و عقب عقب رفت. بقیه هم رفتند. دکتر وقتی شنیده بود شعار می دهند "مرگ برچمران" آمده بود بیرون رفته بود ایستاده بود جلویشان. شاید شرم کردند، شاید هم ترسیدند و رفتند.


           

 پس از آزادسازی سوسنگردسه دهه پس از شهادت دکتر چمران افشای اسنادی حاکی از آن است که بعثی ها ناکامی های خود را در سوسنگرد و… به سبب فرماندهی شهید چمران می دانستند .

 
 
۲۹ سال پس از شهادت شهید دکتر مصطفی چمران شهید سرافراز جنگ های نامنظم و در ایام سالگرد شهادت این عبدصالح خدا، گوشه هایی از واقعیت های ایستادگی این مرد بزرگ آشکار شد.
سرهنگ ستاد عبدالرشید عبدالباطن افسر ارشد واحد بازرسی لشکر و گارد ریاست جمهوری عراق که سال ها قبل از وقوع جنگ تحمیلی در حضور چندساله در تهران زبان و ادبیات فارسی را به اتفاق ۳۰ تن دیگر از افسران عراقی آموخته بود و پس از جنگ تحمیلی مامور مستقیم تحلیل اسناد جنگ ایران بود.
وی که از جمله بازجویان خشن ارتش عراق به شمار می رفت و هزاران اسیر دلاور ایرانی را با بریدن دست و پا به شهادت رسانده بود در مورد شهید چمران می گوید: چمران از ابتدا برای ارتش عراق یک دردسر بود جبهه دشت آزادگان نه تنها ارتش عراق را به اهواز (مرکز استان خوزستان) می رساند بلکه ترکیب جمعیت عرب آن برای بهره برداری علیه ایرانیان یک امتیاز به شمار می رفت، این منطقه حساس پل ارتباطی جبهه شمالی خوزستان با جبهه جنوبی به ویژه خرمشهر و آبادان بود.
 
 


ادامه مطلب ...


           
یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:شهید چمران,ترور,سوسنگرد,, :: 22:13
مسعود
درباره وبلاگ


«روحیه‌ی پر نشاط و دل‌های پاك دانشجویان این امید را به انسان می‌بخشد كه نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده فرآورده‌ی دانشگاه جمهوری اسلامی چمران‌ها باشند.»
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 385
بازدید کل : 110817
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1