خدا بود و دیگر هیچ نبود
شهید دکتر مصطفی چمران

 16 آذر ماه سال 1332 به دليل قرار گرفتن در بطن ايام حکومت طاغوت، از تاريخ نگاري بسيار ضعيفي برخوردار است. خفقان حاکم بر آن سال ها و سالمند شدن شهود اصلي ماجرا در سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي باعث شد که تاريخ شفاهي اين حادثه سرنوشت ساز که از آن با عنوان سر آغاز جنبش دانشجويي ايران ياد مي شود از ضعف فراواني برخوردار باشد. آن چه خواهيد خواند از معدود تک نگاري هاي بجا مانده از شهود 16 آذر سال 1332 است که به قلم شهيد مصطفي چمران و در سال 1341 به رشته تحرير در آمده است:

 

از آن روزيعني 16 آذر 1332، 9سال مي گذرد ولي وقايع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گويي همه را به چشم مي بينم; صداي رگبار مسلسل در گوشم طنين مي  اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را مي لرزاند، آه بلند و ناله جانگداز مجروحان را در ميان اين سکوت دردناک مي شنوم، دانشکده فني خون آلود را در آن روز و روزهاي بعد به راي العين مي بينم.
آن روز ساکت ترين روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه اي را نشان مي داد، دانشجويان بي اندازه آرام و هوشيار بودند که به هيچ وجه بهانه اي به دست کودتاچيان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترين دوستان ما، بزرگ نيا، قندچي و رضوي به شهادت رسيدند؟
اعمال خائنانه دولت کودتا هرروز بر بغض و کينه مردم مي افزود و بر آتش خشم وغضب آنان دامن مي زد. از روز 14 آذر تظاهراتي که در گوشه به وقوع مي پيوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده اي دستگير شدند. روز 15 آذر مجددا تظاهرات بي سابقه اي در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشکده هاي پزشکي، حقوق و علوم، دندانپزشکي، تظاهرات موضعي بود و جلوي هر دانشکده مستقلا انجام مي گرفت و سرانجام با يورش سربازان خاتمه مي يافت و عده اي دستگير شدند. در بازار نيز همزمان با تظاهرات دانشجويان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات کردند و عده اي به وسيله مامورين نظامي گرفتار شدند.
 


ادامه مطلب ...


           
چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:شهید چمران,16 آذر,روز دانشجو, :: 19:31
مسعود

 81) وقتی دکتر تیر خورد، همه ی بچه ها آمدنددیدنش. باور نمی کردند. می گفتند دکتر رویین تن است. تصرف دارد روی گلوله ها. مسیرشان را عوض می کند. از این حرف ها. دکتر وقتی شنید، خیلی خندید.

 
82) وقتی پیغامش رسید، هرچه مهمات بود برداشتم و آمدم. چشمم که به چشمش می افتاد، خجالت می کشیدم. بغلم کرد و اشکش سرازیر شد. اول نفهمیدم اشک شوق است، یا ناراحتی. گفت "بچه ها دارند تلف می شوند، ما شده ایم وجه المناقشه ی سیاسیون." با هم مهمات را بین نیروها تقسیم کردیم.
 
83) گفت"ببین فلانی، من هم توی انگلیس دوره دیده م، هم توی آمریکا، هم توی اسرائیل. خیلی جنگیده م. فرمان ده زیاد دیده م. دکتر چمران اولین فرماندهیه که موقع جنگیدن جلوی نیروهاست و موقع غدا خوردن عقب صف."
 
84) گفتم "شما حالتون خوش نیست. مریض شده ین."گفت "نه، خوبم." گفتم "تب ولرز کرده ین؟" سرش را انداخت پایین. گفت "نه عزیز، گرسنه م." دو روز چیزی نخورده بود. همه جا را دنبال غذا گشتم ؛ هیچی نبود، هیچی. یعنی یک ذره خرما یا قند هم نبود. رفتم پیش خانمش. گفتم "این جا چیزی پیدانمی شود، بگذارید برویم داخل شهر."گفت "نه." قایم شده بودم توی انبار. بغض کرده بودم و از گونی نان خشک ها، جاهایی که کپک نداشت می شکستم و می گذاشتم توی سینی. گریه ام بند نمی آمد.
 


           
بسم الله الرحمن الرحیم
 
من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می‌دهد، و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است، و می‌بینیم که مردان خدا بیش از هر کس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند، علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است که گویی بند بند وجودش با درد و رنج جوش خورده است. حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشده است، و زینب کبری را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است.
 
درد دل آدمی را بیدار می‌کند، روح را صفا می‌دهد، غرور و خود خواهی را نابود می‌کند. نخوت و فراموشی را از بین می‌برد، انسان را متوجه وجود خود می‌کند.
انسان گاه گاهی خود را فراموش می‌کند، فراموش می‌کند که بدن دارد، بدنی ضعیف و ناتوان که، در مقابل عالم و زمان کوچک و ناچیز و آسیب پذیر است، فراموش می‌کند که همیشگی نیست، و چند صباحی بیشتر نمی‌پاید، فراموش می‌کند که جسم مادی او نمی‌تواند با روح او هم پرواز شود، لذا این انسان احساس ابدیت و مطلقیت و غرور و قدرت می‌کند، سرمست پیروزی و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود، بی خبر از حقیقت تلخ و واقعیتهای عینی وجود، به پیش می‌تازد و از هیچ ظلم وستم رو گردان نمی‌شود. اما درد آدمی را به خود می‌آورد، حقیقت وجود او را به آدمی می‌فهماند و ضعف و زوال و ذلت خود را درک می‌کند و دست از غرور کبریایی برمی‌دارد، و معنی خودخواهی و مصلحت طلبی و غرور را می‌فهمد و آن را توجه نمی‌کند.
 


ادامه مطلب ...


           
جمعه 11 آذر 1390برچسب:شهید چمران,نیایش ها,آخرین, :: 7:26
مسعود
77) لاک پشته به موقع رسید، با یک قابلمه خشاب. می دانستم کار دکتر است، نمی دانستم چه طور به ش فهمانده بود بیاید پیش من.
 
78) بالاخره برگشتند، هشتاد و هشت نفر از نود نفر. قبل از ظهر بی سیم زدند که "محاصره شدیم." دکتر به حسن نگاه کرد. حسن با همان نگاه گفت "چشم." سرشب رسیدند آنجا. حسن چند نفر را فرستاد برای سازمان دهی، خودش و بقیه هم سنگر گرفتند و شروع کردند راه باز کردن.عراقی ها هم هرچه آتش داشتند می ریختند سرشان.نصفه شب دوباره بی سیم زدند. صدای بی سیم چی می لرزید "دکتر! حسن شهید شده، بقیه هم همه شهید شده ن. چه کار کنیم؟"دکتر گفت "حسن چهارده تا جون داره، هنوز چهارتاش مونده." بالاخره راه را باز کردند و همه برگشتند. دکتر منتظرش بود. منتظر همه شان بود.
 
79) کارمان همین بود؛ هرکدام یک نی بلند گرفته بودیم دستمان و موشک که می آمد، با نی می زدیم به سیمش. بعدا برای هر کس تعریف می کردیم، خیال می کرد شوخی می کنیم. انگار فقط دکتر بلد بود چه طور موشک کنترل شونده را منحرف کند.
 
80) بولدوزرهای عراقی کانال می کندند. چند تا تانک مانده بوبدند پشتیبانی. دکتر به م گفت "عزیز، بشمار این تانک ها را." گفتم "دوربین ندارم. یه آرپی جی دارم که دوربین داره. گفت "با همون دوربین آرپی جیت شمار." تا بشمارم رفته بود. جلوتر، یک عراقی ستون پنجمی گرفتیم و با خودمان بردیم. رسیدیم پشت تانک ها، وسط دشمن. بی سر و صدا چهار تا تانک را فرستادیم هوا و برگشتیم.


           

 73) دکتر آرپی جی می خواست، نمی دادند. می گفتند دستور از بنی صدر لازم است. تلفن کرده بود به مسئول توپ خانه. آن جا هم همان آش و همان کاسه. طرف پای تلفن نمی دید دکتر از عصبانیت قرمز شده. فقط می شنید که "من از کجا بنی صدر رو گیر بیارم مجوز بگیرم؟" رو کرد به من، گفت "برو آن جا آرپی جی بگیر. ندادند به زور بگیر برو عزیز جان."

 
74) نگاه می کرد به چشم هات و تو می شنیدی که حالا دیگر ما دوستیم، برادریم، با هم کار می کنیم.با چشم هاش، صیغه ی برادری می خواند.
 
75) گفت "سید، می ری رو جاده؟" گفتم "اگر شما امر کنید، می رم." جلو را نشان داد و گفت "یک کوچه آن جاست، هفت کیلومتری. آن جا پناه بگیر ببینم چه می شود." جاده توی تیررس بود. کلاه کاسکت را بالا می آوردی، می زدند. سوار شدیم و رفتیم. گلوله می آمد. زیاد هم می آمد. تیز می رفتیم و صلوات می فرستادیم. کوچه سر جایش بود آمدیم پایین و نشستیم، گریه کردیم.دکتر بی سیم زد "شروع کنید" شروع کردیم. یک، دو، سه... چهار دهمی تانک فرمان دهی بود. موشکمان تمام شد. صبر کردیم بقیه برسند. 
 
76) تصمیم گرفتم بروم پیشش، توی چشم هاش نگاه کنم و بگویم "آقا اصلا جبهه مال شما. من می خوام برگردم." مگر می شد؟ یک هفته فکر کردم، تمرین کردم. فایده نداشت. مثل همیشه، وقتی می رفتم و سلام می کردم، انگار که بداند ماجرا چیست، می گفت "علیک السلام" و ساکت می ماند. دیگر نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. لبخند می زد و می گفت "سید، دو رکعت نماز بخوان درست می شه."
 


           

 69) از فرمان دهی دستور دادند "پل را بزنید." همه ی بچه ها جمع شدند، چند گروه داوطلب. دکتر به هیچ کدام اجازه نداد بروند. می گفت "پل زیر دید مستقیم است." صبحی خبر آوردند پل دیگر نیست. رفتیم آن جا. واقعا نبود. گزارش دادند دکتر و گروهش دیشب از کنار رود برمی گشتند می خندیدند و برمی گشتند.

 
70) اصل ایده بود اصلا. لوله را دو تا سوراخ می گرد و می گفت "میخ بذارید این جا، می شه خمپاره". می شد.
 
71) ناهار اشرافی داشتیم ؛ ماست. سفره را انداخته و نینداخته، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره.یکی می پرسید "این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟"
 
72) یک بند داد می زدم. گریه می کردم. کنترل خودم را از دست داده بودم. همه هم نگران اسلحه ای بودند که دستم بود. دکتر رسید و یک کشیده ی محکم زد زیر گوشم.فکر کنم تنها کشیده ای بود که توی عمرش به کسی زده بود.


           
دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:شهید چمران,خاطره ها,کوتاه,دوستان, :: 20:54
مسعود

با کلیک بر روی لینک زیر صفحه دانلود پانزده سخنرانی از شهید دکتر مصطفی چمران را مشاهده خواهید کرد .

ذانلود مجموعه سخنرانی های شهید چمران



           
چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:شهید چمران,سخنرانی,لینک دانلود, :: 15:34
مسعود

  دكتر رضا امراللهي در سال 1325 در يزد ديده به جهان گشود. كارشناسي فيزيك را در سال 1350 از دانشگاه شهيد بهشتي دريافت كرد. 5 سال بعد فوق ليسانس مهندسي برق هسته اي را از دانشگاه لامار كسب كرد. دكتراي خود در فيزيك پلاسما را نيز در سال 1373 از پاريس دريافت كرد. وي تاكنون رياست سازمان انرژي اتمي، عضو هيئت علمي گروه فيزيك دانشگاه اميركبير و خواجه نصيرالدين طوسي، قائم مقام وزير نيرو و ... را بر عهده داشته است. ايشان نامزد دبيركلي آژانس انرژي اتمي نيز بوده است. با وي كه ترجمه پايان نامه شهيد دكتر چمران را نيز در دست دارد درباره وجوه علمي آن شهيد به گفت و گو نشستيم.

آقاي دكتر امراللهي قرار است جنابعالي بيشتر درباره شخصيت علمي شهيد چمران برايمان صحبت كنيد و شنيده‌ايم كه كار علمي و دشوار ترجمه پايان نامه دكتراي شهيد چمران را هم در دست انجام داريد. لطفاً ابتدا از چگونگي آشنايي‌تان با شهيد دكتر چمران بفرماييد. 

بسم الله الرحمن الرحيم. من شهید چمران را از زماني كه دانشجو شدم، شناختم. گرچه آن موقع من اينجا بودم و ايشان در آمريكا. آخر من هم اول همينجا به دانشگاه رفتم و بعدا به خارج از كشور اعزام شدم.

 

 



ادامه مطلب ...


           

 گفتاری از امام راحل در مورد شهید چمران

دانلود



           
درباره وبلاگ


«روحیه‌ی پر نشاط و دل‌های پاك دانشجویان این امید را به انسان می‌بخشد كه نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده فرآورده‌ی دانشگاه جمهوری اسلامی چمران‌ها باشند.»
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1